تا زخمــهای خاطـــره انکـــار می شوند
شب ضجـــه های فاجعه تکرار می شوند
من چشـــم خاطـــرات تو را خـواب میکنم
امــا به یـک نـگــاه تو بیدار می شوند
خالی نمیشود دلم از آنچه مال توست
خون دل است و اشک که انبار می شوند
من عاجــــز از هزینـــه سنگیـن دیدنـت
ایـن طعنـــه های عائله سربار می شوند
چون ره به امـن خانه رویت نمی برند
درهـــا برابــــرم همه دیــوار می شوند
آن بــــــره های آهــوی چشمـان نـــاز تو
بر من که می رسند ستمکار می شوند
در درس جبر عشق که چشمت معلم است
آیینــــه ها تفاضـــل دیـــدار می شوند
آیینه را شکستــــن من اشتبـــاه بود
غمهـــا در این مقابله بسیار می شوند
سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۲ | 12:59