شعله در شعله جنون میزند امشب به دلم
که ز بد عهدی تو پیش دل خود خجلم
منکر عشق من سوخته سرگرم همه
من بیچاره چرا از غم تو مشتعلم؟
غمم اندازه ادراک اقاقی ها نیست
که به اندازه ابهام زمستان کسلم
قدر یک ذره ندارد دل تو جای مرا
"گفتمت ذره و از گفته خود منفعلم"
میکشد پای جنونم دل این کوچه به دوش
گرچه هموزن تمنای تو من پا به گلم
گشتم از درد تو صد ساله خمیده پیری
گرچه مانده است دو سالی به حلول چهلم
خبر حال جهان را ز من بر خط پرس
که به تار غم عشقت همه جا متصلم
پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ | 21:19