آه از آن شب که نگاه تو گرفتارم کرد
زاهدی بودم و دل سوخته ای زارم کرد
آفرین بر نظر ناز تو ای چشم بهار
کین چنین از همه جز چشم تو بیزارم کرد
من خبردار شدم از خبر هر دو جهان
خبر رفتن تو غافل از اخبارم کرد
منکه لبهای دعا بسته و راضی بودم
شوق یک دیدن تو بنده اصرارم کرد
آرزوی منی ای غصه معصوم دلم
عاشقی نام تو را اوجب اذکارم کرد
قصر دیدار تو بر روی گسل ساخته شد
چشم تو زلزله ای بود که آوارم کرد
منکه دنبال دری رو به تو گشتم همه جا
فصل در بستن تو عاشق دیوارم کرد
تو بیا تا غم هجران تو با هم بکشیم
که غمت بیشتر از طاقت من بارم کرد
با من اما نتوانست کند هیچ غمی
آنچه یک چشم نگاه تو به اغیارم کرد
آمدم تا بفروشم همه ی دار و ندار
مو که بر صورت خود ریخت خریدارم کرد
چشم لیلی نشد آیینه ادراک جمال
مثل مجنون به جلال عبرت ابصارم کرد
روبروی لب من مدرکی از روح نماند
آینه در نفس آخرم انکارم کرد
شنبه دوم فروردین ۱۳۹۳ | 19:10