ایکه به باد داده ای خرمن آبروی من
قفل محال بسته ای بر در آرزوی من
پای مرا تو بسته و بال دلم شکسته ای
در دل خون کشیده ای بغض زده گلوی من
هرچه نیاز کرده ام ناز تو گشته بیشتر
گوش تو عادتش شده هق هق و های و هوی من
از در خود برانی ام تا بروم بخوانی ام
از تو پناه بر تو ای دشمن خلق و خوی من
راه شده عجین پا پای شده قرین ره
گشته تمام بر درت گردش سو به سوی من
کعبه مدام میزند در دل چشم تو قدم
غرق نماز میشود قامت بی وضوی من
یا تو مرا درون بکش یا بکش و برون فکن
این در بسته را مکن آخر جستجوی من
شکوه نمی کنم دگر پیش تو کافر ای بتم
تا دم وحده زند آینه روبروی من
قفل محال بسته ای بر در آرزوی من
پای مرا تو بسته و بال دلم شکسته ای
در دل خون کشیده ای بغض زده گلوی من
هرچه نیاز کرده ام ناز تو گشته بیشتر
گوش تو عادتش شده هق هق و های و هوی من
از در خود برانی ام تا بروم بخوانی ام
از تو پناه بر تو ای دشمن خلق و خوی من
راه شده عجین پا پای شده قرین ره
گشته تمام بر درت گردش سو به سوی من
کعبه مدام میزند در دل چشم تو قدم
غرق نماز میشود قامت بی وضوی من
یا تو مرا درون بکش یا بکش و برون فکن
این در بسته را مکن آخر جستجوی من
شکوه نمی کنم دگر پیش تو کافر ای بتم
تا دم وحده زند آینه روبروی من
چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۳ | 18:33