هلا ای سنگدل معشوق صد ساله
بیا با من!
به بزم شعر مهمانم
بیا با من شراب واژه ها را با لب خشکیده ی دریای آتش
مهربان سازیم!
بیا همپای من با من!
به پای قاصدکهای جنون از باغهای کهنه می آیم
خبر ها دارم از آیینه ها در کنج تاریکی
فراموشی و ناکامی
خبر دارم من از پیمانه های خالی حافظ
به بزم مفتیان بی ترحم
در دل شبهای خون افشان
میان خلوت اعدام لبهایم
به دستور سکوت چشمهای اخم...
بیا بامن
بیا در عمق چشمان بهارینت پناهم ده
ندای آسمانها شو
میان پرده گوشم به احرام حرام یک بغل دلواپسی در شب
شراب و شعر و شور و عاشقی با توست
که سهم تو
تمام روزهای عمرِ این تنهاست
نفسهایم که در پای مقدس نامت ای گل
میشود پرپر
منم سهم تو از هستی!
قبای ژنده ی نیماست سهم من
که پیش کفشهای کهنه سهراب
گم کردم!
بیا همپای شرک انگیز من با من!
2/4/92
*