در خیالش حتی
کیست امضا کند ، فرمان سکوت عشق من و تو را ؟
وقتی که در هر صفحه کاغذ
عکس نامریی هم را بوسیده ایم ...
کیست جرات کند
به خواب هم حتی
فتوای قتل عشق من و تو را ؟
ما که حافظ فالمان را میجوید
به دندان حسادتم به شاعران مرده
که به یقین عاشقت بودند همه !
کدام تبر بدبخت ، کدام ارّه ی لرزان
جرات رسیدن پای درخت عشق من و تو را
در خودِ همیشه زنگی اش دارد؟
وقتی دست در دست لبخندت
حسرت جدایی هسته گیلاس را میخوریم
که تف کرده ای تا بینهایتی همین گوشه اتاق
کیست در توهم سکوت هق هق عشق من و تو ؟
ما که در آسمان هم
زیر تیغ صد جفت چشم دریده
لبهایمان موازی خنکای عبور ابر
به بوسه ای ده هزارپایی
مماس میشد با هیجان تمام اولین بوسه های قرن
و بارور میکرد ابر سترونی را که میشکافتیمش ...
ما که فارق از بارانِ چتر ها
خیس میرفتیم در انتهای بسته شدن پرده
و خشک میشدیم از ترس نگاه های آشنا
و تبریز مینگاشت نت قدمهایمان بر سینه اش را
در موسیقی همیشه خیس هزار جدایی دروغینمان
کیست پرپرکند
عشق تو و مرا
ما که در چهره زخم بی آبی گلها
تجربه نشاط باران بودیم
ما که تیغ کاکتوسها
لبه تیز الماس ها
عادت کرده بودند به نوازشمان؟
کدام بی سو چشمست نبیند
عشق من و تو را
ما که همه جمعیت ایران را شمردیم
در فاصله اضطراب مبهم یک شام ...
کیست خفه کند
عشق تو را ، عشق مرا
وقتی پنجره ات ، حسرت دستهایم را می سراید
آنسوی نرده های هفتصد نیم شب ؟
کیست تو را بگیرد از من
و مرا از تو ؟
که بتواند تورا
آب را
آفتاب را
و منِ ناهراس از مرگ را ساکت کند؟
وقتی هر بار که باران بیاید ..
هر بار جمعیت یک نفر کم و زیاد شود
هربار تخم مرغی بشکند دفع چشم بد سفره ای گرسنه
آب پرتقال را هر بار که گلویی با دانه هایش ببلعد
هر بار که سیب زمینی بسوزد نیم شبی
هر گیلاسی که برسد
و در فرود هر دانه برف
حتی در هم آغوشی ماست میوه ای و قاشق پلاستیکی
فریاد وار گوش فلک را کر خواهد کرد این عشق
چه کسی ساکت خواهد کرد ؟
توانایی چنین جنایتی نیست هیچ کس را ، نا کس را
الا ما ....
راستی
خدا نگهدار عشق من
خدانگهدار...
-سلام عشق من ! سلام!