گفتم غزل رسوا کند لیلای مجنون خوار را
شد واژه از غیرت شرر آتش زد این اشعار را
از سرخی لبهای او شد لخته لخته سینه خون
از گل اثر این است این دیگر چه پرسی خار را
تا نقشی از لبخند او در ذهن من بگشود لب
تصویر ِ در همبند شد زندانی دیوار را
رد و قبول هیچ کس ارزش ندارد پیش دل
من مست و چالاک آمدم افکنده ام این بار را
در سینه ام جز یاد او جای سر سوزن کجا
ماندم کجا پنهان کنم این آه حسرت بار را
من روبروی چشم او او میشوم سر تا به پا
رنگ لبش گل میکند آیینه در تکرار را
پای درخت عشق او من خون غم را ریختم
هر کس خورد از میوه اش بیند عیان اسرار را
با ابرو و با چشم خود کردی اشاره که مگو
شرم و حیا را سوختم گردن زدم انکار را