نگاهت آتشی بر من زد و سوخت
شرار دل به روح و تن زد و سوخت
گذشت از یاد آیینه نگاهت
و آتش در دل روشن زد و سوخت
بزن باران بزن از چشم گریان
که قهر صاعقه خرمن زد و سوخت
غم تو اکتسابی نیست ، دیدم
مرا در لحظه زادن زد و سوخت
از آتشباری چشمت خرابم
که صدها تیر مرد افکن زد و سوخت
لبم را تا بدوزد از شکایت
غمت بر دامنِ شیون زد و سوخت
به دستی بال پروازم شکسته
به دستی لانه و مامن زد و سوخت
شرار دل به روح و تن زد و سوخت
گذشت از یاد آیینه نگاهت
و آتش در دل روشن زد و سوخت
بزن باران بزن از چشم گریان
که قهر صاعقه خرمن زد و سوخت
غم تو اکتسابی نیست ، دیدم
مرا در لحظه زادن زد و سوخت
از آتشباری چشمت خرابم
که صدها تیر مرد افکن زد و سوخت
لبم را تا بدوزد از شکایت
غمت بر دامنِ شیون زد و سوخت
به دستی بال پروازم شکسته
به دستی لانه و مامن زد و سوخت
یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ | 17:21