نگاهت آتشی بر من زد و سوخت
شرار دل به روح و تن زد و سوخت
گذشت از یاد آیینه نگاهت
و آتش در دل روشن زد و سوخت
بزن باران بزن از چشم گریان
که قهر صاعقه خرمن زد و سوخت
غم تو اکتسابی نیست ، دیدم
مرا در لحظه زادن زد و سوخت
از آتشباری چشمت خرابم
که صدها تیر مرد افکن زد و سوخت
لبم را تا بدوزد از شکایت
غمت بر دامنِ شیون زد و سوخت
به دستی بال پروازم شکسته
به دستی لانه و مامن زد و سوخت
آتش
چشم
غم
پرواز
یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ | 17:21
کفر است پیش رندان جز پیش او نشستن
ایمان نباشد الا از خویشتن گسستن
افکار مهمل تو زاهد مرا نبندد
زنجیر پای طوفان ممکن نبود بستن
حق را عبادتی نیست جز خدمت ، عاشقانه
قائل به معصیت نیست الا به دل شکستن
بیرون ز تو نباشد در هیچ سو خدایی
عین حماقت است آن بیرون ز خویش جُستن
پرواز کن به مستی گندم مبین و بگذر
مشکل بود چو افتی از دام عقل رستن
عبادت
کفر
ایمان
پرواز
یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ | 17:2
شعله چشم تو بر بودنم آتش زد و سوخت
پیرهن بر تن احساس من از آتش دوخت
مثل اعجاز ِ گلستان ِ خلیل است لبت
حظ آن شعله که نمرود نگاهت افروخت
من بیچاره خریدار نگاهی بودم
که مرا هیچ خرید از من و ارزان بفروخت
هر کسی سودی و سودایی از این ره دارد
دل بیچاره من نقد غمت را اندوخت
با توام با تو بله ! ای زده خود را به کری
شعله چشم تو بر بودنم آتش زد و سوخت
آتش
چشم
غم
پرواز
یکشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۴ | 18:0
بنگرید ای منکران اعجاز را
این چنین بی پال و پر پرواز را
می زند پر در هوای عاشقی
مرحبا و مرحبا شهباز را
تا برد بالا مرا همراه خود
بسته او دستان سنگ انداز را
گشته ام سازی به دستش،منفعل
بشنوید این نغمه و آواز را
می زند صد پرده با یک زخمه اش
کرده مجنون گوشه گوشه ساز را
جرعه ای از آتشی داده به من
آن نــــــگاه نازِ ِ ناز ِ ناز را
نازنینی را سپرده دست من
با که گویم با که گویم راز را
خامش ای دیوانه افشا می کنی
رازهــــای دلبری طناز را
راز
پرواز
نگاه
آتش
یکشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۴ | 17:58
این همه درد نوشتیم و غم ابراز نشد
که تو رفتی و کسی بعد تو دمساز نشد
این چه عیدیست که عیدی نگرفتیم از تو
این چه سالیست که با دیدنت آغاز نشد
در گلو بسته گره لخته ی تلخ غم تو
گریه یکساله شد و بغض گلو باز نشد
بسته شد هر چه که در بود در اطراف دلم
عجز من بعد تو همسایه ی اعجاز نشد
بر دلم سایه منحوس قفس افتاده است
بعد تو بال کسی لایق پرواز نشد
داغ نفرین خدا تا به قیامت خورده است
آن هوس باز که با کوک دلت ساز نشد
مثنوی ،بیت و غزل با دف و همراه سه تار
هر چه خواندند پس از رفتنت آواز نشد
شاعر خام که از آتش هجران تو سوخت
جز به لطف نفست قافیه پرداز نشد
پرواز
آتش
عید
قفس
یکشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۳ | 18:55