شعله ها میزند ای بی خبر از آتش من
غم چشم تو در این سینه محنت کش من
دلِ دلتنگ در آغوش خیالت بی تاب
تن گرم تو در آغوش تنم خواهش من
مانده ای دوست زمن عظم رمیمم بر جای
تا غمت خورده قسم بر سر فرسایش من
مظهر کل صفاتی و به دستان تو است
غم من شادی من کاهش و افزایش من
تا تو در برد نگاهی منم و آتش تند
میروی ابر دو چشم تر و خون بارش من
اثر از خواب به رخت من بی سامان نیست
بوی اشک غم تو ریخته بر بالش من
روح آواره من مضطرب کوچه توست
شود آیا تو شوی مایه آرامش من؟
این محالات ندارند محل از اِعراب
میشود صرف به هر نحو اگر خواهش من
غم چشم تو در این سینه محنت کش من
دلِ دلتنگ در آغوش خیالت بی تاب
تن گرم تو در آغوش تنم خواهش من
مانده ای دوست زمن عظم رمیمم بر جای
تا غمت خورده قسم بر سر فرسایش من
مظهر کل صفاتی و به دستان تو است
غم من شادی من کاهش و افزایش من
تا تو در برد نگاهی منم و آتش تند
میروی ابر دو چشم تر و خون بارش من
اثر از خواب به رخت من بی سامان نیست
بوی اشک غم تو ریخته بر بالش من
روح آواره من مضطرب کوچه توست
شود آیا تو شوی مایه آرامش من؟
این محالات ندارند محل از اِعراب
میشود صرف به هر نحو اگر خواهش من
جمعه سوم مرداد ۱۳۹۳ | 18:40