شب یلدا
دردِ دلم گرفته با آفتاب
ماه در محاق
ستاره بی رمق
من و درخشش پرولاکتین
آغشته با هزار معمای نامکشوف...
یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ | 15:7
شب یلدا
دردِ دلم گرفته با آفتاب
ماه در محاق
ستاره بی رمق
من و درخشش پرولاکتین
آغشته با هزار معمای نامکشوف...
پشت سر
چشم اسارت بسته بر توفان رویا زده ی دریا
پیش رو
همه سهم من از آسمان چشمهایت
همین تخته سنگ
دو وجب
که ایستاده بی سایه ای در گذر
قد آفتاب زده بر دوش همیشه ناهموارش
قدم از قدم نمیگیرم
تا صدای موج هم صدای تو نشده است
قدم از قدم نمیگیرم!