میان موج طوفانـــــــم ز ساحل بر کنار امشب
نمی یابم در این طوفان خسی راه فرار امشب
عنـــان اختیــــار از من ربوده اســــــب دلتنگی
گواه من خدا و هق هق ِ بی اختیـــار امشب
چنان شام قیامتهاســــت در صحرای دل بر پا
سحرگاهی نمیبینم من ِ شب زنده دار امشب
دلم در بند تسکینی به غیر از خاطراتت نیست
شراب ناب چون دیشب نمی آید به کار امشب
سیه رویم مبین دیگر که سرخ سرخ میخندد
زغال پیکرم اکنون به سوز بی شمار امشب
بنازم ناز شستت را که بعد از سالها افسون
نمودی ظلمــــت دلهای اینان آشکار امشب
یقین دارم که می آید بهار می فروشان باز
تحمل کن زمستـــانِ غم و رنجِ خمار امشب
مگر از سنگ سنگین تر شده دلهایشان یا رب
ز شور او به رقص آمد چو این سنگ مزار امشب
*
پنجشنبه ششم تیر ۱۳۹۲ | 13:4