دل من باز عجب شوق پریدن دارد
فکرِ از چشم تو اینبار رمیدن دارد
دوری و غربت و نزدیکی و هجران و وصال
پرده ی وهم وجود است دریدن دارد
آینه پاک شده است از گذر هستی ما
چشم دلسوختگان نورِ ندیدن دارد
میبرم آیینه با خود به گذر هم سمتی
خود ندیدن به دلِ آینه دیدن دارد
کم دوامست دم توبه ام از جام شراب
چه کنم توبه لب یار مکیدن دارد
من به دریای شراب عزم طهارت دارم
زاهد و نام شراب آب کشیدن دارد
واعظ شرع شده عاشق معروفه شهر
وعظ او جان من اینبار شنیدن دارد!
میرسد در حرم قدس از آن گریه ی من
اشک من عادت بی کینه چکیدن دارد
خویش ارزان مفروش ای شده سودایی عشق
ناز هر یار نه ای یار کشیدن دارد