مه است یا دود نمیدانم،
تصویر محو برج مراقبت که میدود پشت سیمهای خاردار
جاده و مرور جوابهایی که سر کار باید بدهم
تصویر دستهای ضدعفونی نشده ای که آنجا با همان ماوس lماس میگردند...
با من ، در من است جواب همه سوالهایم...
برای همه سوالهای قیامت کبرای درونم قاطعانه فریادی دارم...
الا جواب غوغایی که دیگر هرگز به دنیا نخواهد آمد، زیر باران نخواهد دوید ، موهایش را نخواهم بافت ،بوی خاک باران خورده را دست در دست محبوبش لمس نخواهد کرد ،عاشق نخواهد شد، نخواهد خندید، گریه هم نخواهد کرد...
نخواهد...؟
غوغا
عشق
امید
ناامیدی
دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۹ | 20:51
پسرک این روزها حالش خوب نیست.دل تنگ است و خسته.میدانی خستگی از امیدواری چه طعم مزخرفی دارد؟امید به شنیدن یک خبر خوب ، یک اتفاق ساده ی قشنگ...امید به اینکه بالاخره یک چیزی همانطوری بشود که بشود نفس کشید...
پسرک تیله هایش را گم کرده ، پیراهنش جر خورده بالای درختی که میوه هایش نامرئی شده اند از افسون لعنتی بادهای مسموم....و کلاغهایی که آن بالا چهل چله در انتظار در آوردن چشمش ریاضت کشیده اند...خاکی که با آن بازی میکرد حالا غنی شده از هسته های خستگی اش لای کیک سیاه شبهایش که هی چرخید و چرخید و چرخید و رسید سر جای اول ِنبودنش!
بادبادکش را باد برده درست چسبانده به سینه سیم بد عنق و زمخت دکل فشار قوی...کنار جاده ای که هیچ از دو سرش راه به جایی نداشت...دستهایش زخم و زیلی شده...و شلوارش که به اندازه پایش خسته است...
انگار کلید همه درها را گم کرده این پسرک ...درها را گم کرده
راستش را بگویم... همه بهانه هایش را ، خودش را گم کرده...
تو که غریبه نیستی ، پسرک این روزها خیلی پیر شده....
عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
امید
بادبادک
کلاغ
درخت
سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۳ | 18:36
ای دیروز را شریک
حال را سبب
وا پسین امید...
کوری چشم دوری
پای در دوردست میزنم...
پر شده دیگر
چوب خط من
کاسه صبر تو
ای همراه قافله
سوزناکی حال های تلخ
کذاب ترین روشنایی
کوری چشم دلم
سرد در خون خود میغلطم
پرشده دیگر
چوب خط تو
کاسه صبر من....
سوز
چشم
امید
نور
پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ | 2:52