من به اندازه آغوش زمین دلتنگم
مثل پا در گذر از معبر مین دلتنگم
بحث شک نیست خودم زیر سوالم این بار
چه مسلمان و چه کافر به یقین دلتنگم
بوده ام توسن و در دشت نگاهت چون باد
کرده اما به خدا بدعت زین دلتنگم
گله ای از تو و از بخت ندارم این بار
باورت کرده ام ، افسوس ، ازین دلتنگم
تو که چشمت به نگاه دگران می افتد
گوشه ای چشم بچرخان و ببین دلتنگم
من و تو اصلا از اول غلط مصطلح است
قدر هر واژه ی فرهنگ معین دلتنگم
با من از حدث و قدم بود و عدم قصه مگو
من اگر هستم اگر نیست ، همین ، دلتنگم
دوشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۴ | 17:40