تو بزرگی و به دوشت تبر انداخته ام!
من به اعجاز سکوت بت خود خو کردم
نقش لب بر رخ مه روی نینداخته ام
اه ای عشق! مرا مُحرم احرامت کن
من خدایی به جز ایمان به تو نشناخته ام
دست بندی است به دستِ دلِ آشفته ی من
من مجازات تماشای تو پرداخته ام
چشم تو مطلع دیوان غم شاعر هاست
من به نادیدن تو قافیه را باخته ام
گفتم از موسیقی عشق تو بیتاب شدم
گفت : کوک است هنوز آن همه ننواخته ام!
شور اشک است که می پرورمش در خنده
سالهای است که در کوه غمت فاخته ام
14/1/92
*