هرچند گوششان دلمرده و کر است
حکم ترانه ات ، اعدام باور است
چشم تو فاش شد در چشم عالمی
معروف این چنین الحق که منکر است
در سرگذشت خاک از رد پای من
در گوش نیمه شب رمزی مکرر است
من عاشق تو و دلخسته از تو ام
این قصه دیگر و آن غصه دیگر است
در درس عشق تو از عشق برترم
اینگونه عاشقی والله نوبر است
عشق تو گرچه کرد خوشبو تن مرا
تو در عرض مبین در بطن جوهر است
تا در میان عشق آغاز نام ماست
تفسیر عاشقی هر روز نوتر است
دریای چشم من مواج گشته است
قلبی به حجم غم ، در خون شناور است
خون میخوی مدام تا می طپی دلا
یک لحظه شک نکن ، روزی مقرر است
چشم تو آن طرف، من خسته این طرف
انصاف کن رفیق ، جنگی برابر است؟
باور
ترانه
خاک
دوشنبه سی ام آذر ۱۳۹۴ | 19:13
پیش پایم گذر منظره را بشکستند
بال پرواز ِ شبِ شب پره را بشکستند
سهم من پنجره ای بود فقط از عالم
شیشه ی عمر من و پنجره را بشکستند
گوشه خوانان چکاوک به دم صبح بهار
بغض بی پرده ی صد حنجره را بشکستند
آه از آن ثانیه هایی که به آن خوابگهم
حرمت ناب ترین خاطره را بشکستند
دل من تشنه ی لبخند دو چشمانت بود
چه شکایت که دل مسخره را بشکستند
هر چه قانون دلم بود عوض گشت و گذشت
کم که آمد قلم تبصره را بشکستند
یاد یاران خوشم ای دوست که با نام خلیل
به طواف تبری پیکره را بشکستند
یازدهم آذر
منظره
قانون
خلیل
سه شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۹۴ | 15:19
از همان شبهاست که یادت نمی آید آخرین شب خوابیدنت ...
هلوع ِحلولِ شب آخرین خوابت...
دلِ مشتعلت هم طعم نداشته هایت میشود , جایی میانِ تلاقیِ الست بربکمِ ازل و بلای ابد
از همان شبها که بغض مبهوتِ تمام گلوهای مذبوح تاریخ , از بی خوابی چشم دیرگاهی خسته ات, یک یک بی منت هیچ دردِ قابل وصفی , وصولِ خاکِ نم خورده ی خیالت میشوند.
دل ِگر گرفته ی لا ابالیت می خواهد جای لامپ کم مصرف لعنتی , زل بزنی به رقصِ شعله ی شمعی سفید , مبتذل , قرمز , شاید سبز ... نمیدانم .. چه میدانم ؟
که گاهی انگشت بدبخت اشاره ات را به جرم اینکه مال توست بگیری روی عریانیِ شعله ی محتضرش , قیاسِ بی رحم سوز درونت .
از همان شبهاست که هنگام و نابهنگامِ هیچگاه آمدنش , هرگز به گشایش راز دوزخی یا بهشتی بودنش واثق نخواهی شد ...
ساعت , گنگ خوابدیده ی اعصار جراحت , همه ی زور مهربانی اش را میزند که صبح را از پشتِ کوهِ قاف این همه سوزها و روزها بیرون بکشد .
دریغ از ذره ای طلوع , گدازه ها ... گدازه ها ... آتش فشانم امشب , خورشید خوار ...ساعت رسیده به چهار , حوالی عشق آشوب است .
هزار مثنوی ناگفته گیر کرده لای قلم ... هزار بغض فاحشه در عمق گلوی استیصال ...پاکت سیگار لعنتی , وسوسه ای شهوانی تر از بلورین سینه ی دلبرکانِ عریانِ همیشه ,میز شکسته , شیشه های خالی , مردک و سیگارش , خودکار و هذیانش ...
شاید امشب هم سحر شد.. خدا میداند ...
شب
خواب
زخم
خورشید
چهارشنبه یازدهم آذر ۱۳۹۴ | 13:24
بوی رقص تنت
عطر یاس یک هم آغوشی...
از نسل خلیلم انگار
سوز در سوز، گلستان من...
یاس
رقص
خلیل
گلستان
دوشنبه نهم آذر ۱۳۹۴ | 14:9
با اهل صفا ، اهل صفا، اصل وفاییم
با اهل وفا ، اهل وفا ، اصل صفاییم
تا بی من و تو نقش خود از خویش بشوییم
پیمانه ی لبریز ز اوصاف خداییم
عاشق به جز آیینه معشوق نبوده است
با یاد خدا فارغ از این ما و شماییم
زنگار دل آدمیان نیست به جز "من"
آیینه اوییم گر از خود به در آییم
پا بسته و پربسته ی حجم قفس تنگ
دل بسته ی این دانه و این دام چراییم؟
از ورطه ی توفانی دریا نهراسیم
در عشق تو موج دل دریای فناییم
پرسی اگر از حال دل من که کجایی
گوید به تحیر چه بدانیم کجاییم؟
تا ر نگ پر طایر قدسی به تن ماست
پرواز کنان عاشق این حال و هواییم
صفا
وفا
آیینه
موج
یکشنبه یکم آذر ۱۳۹۴ | 16:21