تورا از خدا میخواهم
یا خدا را درتو؟
گیج میشوم گاهی
میان لوچی چشمهایم
تو را به خدا میسپارم
یا خدا را به تو؟
شما که مدامید
کدام
کدامید؟
*
*
عاری از استعاره
بی شبهه ی تشبیه!
بی منت واژه حتی
زیباترین شعر عالم اند چشمهایت....
در چشمم بخوان!
*
نام تو بر تابلوی کوچک یک کوچه بن بست
همیشه بن بست...
ومن ساکن بی سکون ِ خانه ای تاریک
در میانه ی این کوچه
این همیشه بن بست
این همیشه ی بن بست!
میفهمی؟ مگر نه؟
*
تمام لحظه ها انگار هزار هزار سالند در گذر نکردنشان بی لبخند تو
دور از نگاهت انگار هر یک ثانیه عمریست از لابثین فیها احقابا....
یک سال ؛ دو ؟ صد؟ هزار؟....
سوزناکی گذر یک ثانیه را تمام ماسواالله زیر این سقف کبود به همیاری جمله نمیتوانند کشید ....
پایانی متصور نیست بر سوز مستی اشکهایم به هنگام تلاوت آیه های همیشه مومن " میبینم غم داره دنبالم میاد"
زمان مردابی شده که نمیزاید الا تعفن ناتوانی مرا ....ایستاده چون کوهی برابرم...هزار ثانیه اشک به یک دم بر آوردن...سوزهاست بی تمامی در گذر عقربه ای که میساید به استواریش باقیمانده مهلت رنج آور مرا در کوره راه تفته ای که قدمهای مومی ام را مهمان چسبندگی گذر نکردنش میکند....
امروز چندمین قرن عاشقی است ؟ امروز چندمین خلود من است در دوزخ شراره های این سوز ناتمام همواره های نبودنت....ای ایوای ِ من ....روزها را ماه ها را که سالها را میان پیرهن تو گم کرده ام ...
این ثانیه های من عظمت قرون میفروشند در تنگنای سوختنم بی صدا و نشانه
بی دود و بی شعله...
جرقه یادی کافیست تا بر بادم دهد . مرا و خرمن هرگز نداشته ی مرا....
کجایی...
کجایی که با منی و بی توام .....
معترفم درد مندانه ...اعترافی بی محابا...
دوستت ندارم
اه قسم به عظمت آسمان که دوستت ندارم....
من
عاشق تو هستم....عاشق تو!
که سنگین تر از آنی است قفل آسمان که به دعوت ادعای هزار هزار پیامبر گرسنه و سرگشته در صحرای حیرتِ مدعای عاشقی گشوده شود.
که دست و پای دلم بند نمیشود در جایی غیر از آن نفرین شده کویر عاری از آری که دستهای تو دیوار ندیدن میسازند و پلهای یک پلک مهمان ابرویت بودن را خرابم میکنند....
آبروی آب میرود در زلال اشکهای همیشه نا پاکم بر اعجاز توانایی در نتوانستن...
که ای تو؟
با من چه میکنی و چه میکند با من هزار امّای هزار توی بهانه های شیرین در مسلخ فرهاد که تیشه بر خویش پیشه اش گشته به اعلام نبودنش در برابر بودنت...بودنت و نبودنت
اه دلتنگم ای نازنین ، ای نام تو بهترین رازهای نهان آسمان و زمین ؛ ای سِیلاب سیلاب اسمت تمامی اسمایی که آدم را آموختند...
سیب را به من بده... بهشت را به نگاهی شرمنده نخواهم کرد....قسم به چشمهای آفتاب .....
..لحظه ای چشم برهم
آمده ای
رفته ای!