سنگهای چیده در زوزه گاه باد
بوی خیس خاکستر باورم
جنگل بان خشمگین
کمی آنسوتر از این همه مه...
چقدر اشک بدهکارم؟
تورا قسم
به پروانه زیر باران
میشود یکجا حساب کنی؟
سنگهای چیده در زوزه گاه باد
بوی خیس خاکستر باورم
جنگل بان خشمگین
کمی آنسوتر از این همه مه...
چقدر اشک بدهکارم؟
تورا قسم
به پروانه زیر باران
میشود یکجا حساب کنی؟
شب یلدا
دردِ دلم گرفته با آفتاب
ماه در محاق
ستاره بی رمق
من و درخشش پرولاکتین
آغشته با هزار معمای نامکشوف...
نه هنوز!
زمین اگر گرد بود قل میخورد
قل میخوردیم ناگاه
یکجا به هم میرسیدیم
یکجا به هم میرسیدم!
پشت سر
چشم اسارت بسته بر توفان رویا زده ی دریا
پیش رو
همه سهم من از آسمان چشمهایت
همین تخته سنگ
دو وجب
که ایستاده بی سایه ای در گذر
قد آفتاب زده بر دوش همیشه ناهموارش
قدم از قدم نمیگیرم
تا صدای موج هم صدای تو نشده است
قدم از قدم نمیگیرم!
الف)کویر...
گره مزن پای مرا بر کفش
هموار تر از آن است راه
که میگفتی
دستم از عصا مستان
دشوارتر از آن است راه
که میرفتی
د)ساحل...
خط بطلان است
اتصال دریا و آسمان
یاد میکند در نبود تو
موجها را که نیستند
وقایق را
که نبود!
ن)دریا...
تنها تر از آن بود دریا
که می پنداشتم
دریاتر از آن بود باران
که می انگاشتند
ریگ در کفش، موج بر پیشانی
عصا بر ساحل
مرا ببین...
منم ، دریا ، و همان قایقی که نبود
اینجا کجاست
اینجا کجا اینجاست؟
خیال تو را میگویم
میان هر نقش
که در شبکیه است!
جنگ نابرابریست
من مسلح نیامده ام!
محض رضای خدا
چشمهایت را غلاف کن ...
با ترسِ نه
آمیخته با دلواپسی و لرز
رو به آسمان میکردم به دستان دعا
روی میگرفت از رویم ، آسمان به نخوتی بی همتا
زل میزدم مثل خستگی در پیشواز پستوی خواب
به چشمان پر شعر خدا
چشم میدزدید خدا اما
مثل نشاط کوتاه باران بهار
بر بام خیال مواجم...
روح خسته
دست خالی ،چشم تر
حنجره هم وزن بغض
سینه هم پیاله ی آتش
هیچ دعایی از این خم رنگ اجابت نمیگرفت
گشوده نمیشد هیچ دری ،
هیچ گره ای
نه به دست ،نه به دندان
نه به صبر ، نه امید
مانده بودم بی کلید...
یک گوشه راست نمی آمد از حنجره سرنوشت سوزناکم
لبخندم را خدا
به اخمی در آغاز روی گرفتن به خشم
به پاسخ سوزناکش حواله میکرد
سر راه خدا مینشستم
راه کج میکرد مثل کلاه قلندران عصر حافظ
در حافظه پک شده از مردی به سرزمین من...
آری
چنین میشد
تو اگر خدای من بودی!
تو خدای منی؟!
9 شهریور
به شهر خیالِ دیدنت
یکی از همین پرسه های همیشه بهار...
خیابان گذر نکردن هر روزه ی تو
خود را دیدم از روبروی دور
می آیم
به من رسیدم
نگاهم کردم
-چه عجب؟راه گم کرده ای؟