شب میشود باز بی منت سیاهی موی تو. شب میشود باز ومن بازهم نیمه شب را و سکوت اساطیری از دست رفته اش را در خوابگاه سجده شوق لبانت به نابهنگام ترانه و سرود اشک پیوندی عابدانه میزنم.
شب میشود باز و من در تکرار نگاه آیینه تکراری روزها مانده ام.
شب میشود باز و این بار شب بهار . شب چندمین بهار این گردش موزون نا فرجام - چندمین بهار این خاک زده گرد که زمینش نام کرده اند - نمیدانم
زیباست شب . به هر حالتی زیباست. شب روزی که تو را دیده ام . شب روزی که تو را ندیده ام.
و یاد شبانه منحنی لبانت چندان به هیجانی نو نویدم میدهد که بی نیاز به عطوفت لبخندت تمام وجودم را چون گوی شعله سرخ میکند. براستی که خمار هزار ساله به یک جرعه نیم خورده از این شراب - شراب سرخ لبانت - می ارزد.
و من از این حس غریب و این هیجان نو که قرابه نگاهت به پیاله جانم میریزد عاشقانه میلرزم.نگاهم کن... هوس مستی دیوانه ام میکند.
نگاهم کن !