پیچ سرد جاده در دست غبار افتاده است
اسب خسته سویی و سویی سوار افتاده است
درد ها بر جان این زخمی سوار خسته پای
از تو ای زیباترینم یادگار افتاده است
در مرور جاده و پای من و چشمان راه
زخم تو بر پیکر من شرمسار افتاده است
در طلسم آتش چشمانت ای بی رحمِ کوه
نعل صبر از دست و پای انتظار افتاده است
بسکه باران اسیدی طبع باغ آراسته
شبنم من دیگر از چشم بهار افتاده است
باز قلب عاشقم درگیر نبض قبض هاست
مرگ گویی ناگهان یاد قرار افتاده است
در حریم شعله قدس نگاه دلبرم
جامه ی احرام آهم کم عیار افتاده است
میکشم خود را به دوشم باقی این راه دور
نعش من در دست من در گیر و دار افتاده است
11 آبان