در دل کسی دیگر شده ساکن هویداتر ز من!
در سینه غیر از من کسی پنهان زمن پیدا شده
پنهان ز من عشق تو را گشته است شیدا تر ز من
ازهای و هوی من نشد رسوای دوران عشق من
سال سکوتش امده این عشق رسواتر شده
مستفعلن مستفعلن خشکیده اشک چشم من
دل تل خاکستر شده بنشسته بالاتر زمن
در سینه ام بی گفتگو پنهان ز من بی های و هو
تنهاست او تنهاست او واالله تنهاتر زمن
آیینه کرده جان من بر قلب من شانه کشان
در گو ش خود میگوید او کس نیست زیباتر زمن
عقل از سر بیچارگی می نالد و میگویدم
مست جنون را دیده ام بسیار دانا تر زمن
شورییده ام شورییده ام تا سینه پر زو دیده ام
بر گردنم بنهاده او شمشیر بّرا تر زمن
*