گفتم غزل رسوا کند لیلای مجنون خوار را
شد واژه از غیرت شرر آتش زد این اشعار را
از سرخی لبهای او شد لخته لخته سینه خون
از گل اثر این است این دیگر چه پرسی خار را
تا نقشی از لبخند او در ذهن من بگشود لب
تصویر ِ در همبند شد زندانی دیوار را
رد و قبول هیچ کس ارزش ندارد پیش دل
من مست و چالاک آمدم افکنده ام این بار را
در سینه ام جز یاد او جای سر سوزن کجا
ماندم کجا پنهان کنم این آه حسرت بار را
من روبروی چشم او او میشوم سر تا به پا
رنگ لبش گل میکند آیینه در تکرار را
پای درخت عشق او من خون غم را ریختم
هر کس خورد از میوه اش بیند عیان اسرار را
با ابرو و با چشم خود کردی اشاره که مگو
شرم و حیا را سوختم گردن زدم انکار را
گل
لب
چشم
غزل
یکشنبه ششم بهمن ۱۳۹۲ | 15:16
غیر تسلیم عاشقت را چاره و تدبیر نیست
دست کس خوش خط تر از خطاطی تقدیر نیست
عشق را آوازه از بطن جنون زاییده است
خط تقدیر جنون را رخصت تغییر نیست
اختیاری بود آری در به در گشتن ولی
چشمهایت هم در این افسانه بی تقصیر نیست
چارسوی عشق را دیوار آتش چیده اند
پای عاشق را لزوم بستن زنجیر نیست
در هزار آیینه یکسان است تصویرت ولی
در دل من آنچنانی فرصت تصویر نیست
آیه چشمان تو نص صریح عاشقی است
هیچ عالم را به عالم حاجت تفسیر نیست
سینه زاهد ز رویاهای من بیگانه است
خواند اضغاثش اگر یارایی تعبیر نیست
لا اله گفتم به الا الله نشد تهلیل تام
در نماز میت من مهلت تکبیر نیست
شمع شام مسجد خویشم به نذر سوز و اشک
خلوت است این مجلس اما این عزای پیر نیست
زیر خاک خستگی ها گشته روحم دفن غم
در مزارش با سوالی غیر تو درگیر نیست
من که نعش خویش را بر دوش عشقت میکشم
گر بیایی بر سر قبرم عزیزم دیر نیست؟
تسلیم
عشق
جنون
آتش
سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ | 13:59
من جز به ورد نام عبادت نکرده ام
نام کسی معادل حاجت نکرده ام
نام مرا بگو که شود حاجتم روا
من کمتر از خدای تو یادت نکرده ام
تو مال من نبوده ای اما به هیچ وجه
هرگز به این نبودنت عادت نکرده ام
خوابم پرید از سر دیوار و پا شکست
حتی تو را به خواب زیارت نکرده ام
من پای دل به تیرک اوهام بسته ام
خود را ز دست چشم تو راحت نکرده ام
این رسم شاعر است که تشبیه میکند
من رسم شاعرانه رعایت نکرده ام
چیزی نبوده در خور تشبیه صورتت
ای ساحتت بلند ، جسارت نکرده ام
وهم
دل
خدا
دیوار
دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ | 14:13