طاعت من سزاوار من است و نه سزاوار تو.
و معصیت من در خور من است نه در خور تو
از شرمساری راه روی گیرم گذشتم... با شرمساری اینکه معصیتی ندارم در خور بخشندگی تو چه کنم؟
خرابترم این امشب
هزار هزار غزل را واژه واژه انگار تپانده اند توی پستوی حلقم.عق میزنم در گوش شب.همین شبی که بختک همه نفسهای بی رمقم شده به برکت سیاهی بغض
آهای ! صدایم را میان جوشش کور اورانیوم و ژرمانیوم میشنوی؟ من دیوانه عاشقم هنوز درست مثل خودم ودرست همانطوری که باید. سجاده همینجا نشسته زیر نمازم وهنوز هم قنوت نماز صبح مرا خواجه میخواند... صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب... خراب خراب...خرابم...
آتش از خون در رگم تا استخوانم میزند
چشم بیخوابم پر ازآب و دلم پر سوز عشق
عشق تو در آب و آتش توامانم میزند
ساقی عشقم ولی شمشیر چشم قهر تو
بر لب آب خیالت بازوانم میزند
ای گل زیبا که بر پای تو می افتد دلم
ساقه ی خشکیده ام را باغبانم میزند
درکنارت آه من تفسیر جبر چشم توست
آتش دل بی محابا از دهانم میزند
از ندای آسمان سهم من ایمان بر غمست
آیه ی نام تو آتش بر زبانم میزند
گردن باریک رویای مرا این اخم تو
بی توجه بر ندای الامانم میزند
جرات تکرار نامت را ندارم خوب من
غیرت عشق از نگاه این و آنم میزند
روح من با لخته لخته غم به برزخ میرود
زخم زخم از بس که آن ابرو کمانم میزند
شعر من گر طعم آتش میدهد بیراه نیست
آتش از خون در رگم تا استخوانم میزند
17 تیر - دو و ده دقیقه بامداد