دنیا را ارزانی ابلهان کن ، آخرت را هدیه زاهدان درت ، و خود را همنشین عاشقانت
مرا با این هر سه کار نیست.
از تمام خواستنی های عالم دلی خوش میخواهم و دستی که دلی را خوش کند!
دنیا را ارزانی ابلهان کن ، آخرت را هدیه زاهدان درت ، و خود را همنشین عاشقانت
مرا با این هر سه کار نیست.
از تمام خواستنی های عالم دلی خوش میخواهم و دستی که دلی را خوش کند!
میسوزم از تو ، سایه به صحرا نمیشوی
در آرزوی غرقم و دریا نمیشوی
در زیر گامهای جنون من و دلم
این شهر شد تمام و تو پیدا نمیشوی
شاید به چشم آینه پیدا شوی دمی
در چشمهای من که هویدا نمیشوی
عرض ملامت از همگان طول عشق راست
بیهوده در معادله رسوا نمیشوی
شرط وفا به وقت ندیدن ثمر دهد
هر جا روی در آیینه حاشا نمیشوی
میخواهم اسم تو اینجا کنم ردیف
اما میان شعر و غزل جا نمیشوی
گفتم به خواب بوسم از آن لب به حیله ای
حتی از آن من به خانه ی رویا نمیشوی
تا عقل رهبر است که شیدا نمیشوی
*
برخیز و بر آتش بنه ایمان بی فرجام را
فرجام کار ما تویی بر هم بزن آرام را
فارغ ز درس دین شدم از کفر و ایمان رسته ام
در آب چشمم شسته ام دفترچه اوهام را
جام شراب من لبت چشمت مگیر از چشم من
یا روبرو دشنام ده یا بر لبم نه جام را
دوری ز مقصد نیست جز اسباب وهم ِ جستجو
بنشین و از خود دور کن پیغمبر و پیغام را
تا چند وهم جستجو در کعبه گمراهت کند
برخیز و آتش پاره کن این جامه احرام را
حبل ورید من تویی ای عروه الوثقی من
چاقو به گردن بوسه ده این صید در خود دام را
ای شعله گون چشمان تو مقصود چشمان ترم
در آتش خود پخته ای این آرزوی خام را
یا آه ِ خود همراه کن با آهِ من در هر نفس
یا پیش گوش من مکش این آه بی هنگام را
شور طپیدن در دلم با دیدنت گل میدهد
یا گل بچین از باغ من یا پیرهن اندام را
*
عاری از استعاره
بی شبهه ی تشبیه!
بی منت واژه حتی
زیباترین شعر عالم اند چشمهایت....
در چشمم بخوان!
*
به هزار سالگی ِ چشمهای هم عطرِ بارانم
آن است عشق
که شعرِ بودش جنون است
و هزل نبودش حماقت!
آن است
که هستش خطاست چون مغازله ازلی سیب و آدم
و نیستش تنهاییِ خمیازه در کویرهای بهشتی...
من فرزند آدمم.
ای لب همیشه اخمویت سرختر از رسیدن همه ی سیبها...
با زهرخند تمسخر آتش
با من به پیشواز جهنم بیا!
به جهنم!
*
از جام شراب نگهــت باده خریدم
|
|
بر بودن خود خط نبودن چو کشیدم |
از گوشه چشم تو می عشق چشیدم
|
|
کردی چو مرا مست به غیر از تو ندیدم |
میلاد جنون است دل لخته ی خون است سوز نگهت از شرر شعله فزون است
|
||
ای نام تو هم وزن بلا در دل دریا
|
|
دریای لبت موج زند صد اگر اما |
ای چشم تو آیینه ی چشمان معـما
|
|
گشتم ز شرار نگهت شعله سراپا |
میلاد جنون است دل لخته ی خون است سوز نگهت از شرر شعله فزون است
|
||
ای ظاهر و ای باطن من سوخته از تو
|
|
درسینه ام آتشـــــکده افروخته از تو |
جان هر نفسش شعله ای اندوخته از تو
|
|
دل رسم چنین سوختن آموخـته از تو |
میلاد جنون است دل لخته ی خون است سوز نگهت از شرر شعله فزون است
|
||
ای موی تو را تاب شده قاتل تابم
|
|
تا فتنه ی چشم تو شده شور حیاتم
|
تا اخم نگـاه تو شــــده شهد و نباتم
|
|
من بی خبر از رحمت و از قهر و عتابم |
میلاد جنون است دل لخته ی خون است سوز نگهت از شرر شعله فزون است
|
||
دل بیخبر از خویش نشسته سر راهت |
|
شورییده تر از آن که به گویی به سلامت
|
این نیست عزیز دل من رســم رفاقت |
|
خاموش که حــد دل من نیست شکایت
|
میلاد جنون است دل لخته ی خون است سوز نگهت از شرر شعله فزون است
|
29/3/92
*
مست در آیین مستی می پرستی می کنم
شعله ای جان را جدا ازخبث هستی می کنم
صد قیامت را به پا در هر نشستی می کنم
گـر بهشت آید به چشمم وه که پستی می کنم
گنــج قارون را سپند تنگدستی می کنم
*
آه از این سوز نهان و آه از این غربت عزیز
خاکســـاری میکنم از عجر و تو سرگرم خویش
اه از اسعتنای تو ایوای از این شوکت عزیز
قدرت نام تـــــــو گفتن نیست از پـروای نـام
اه از این جاه و از این نام و از این قدرت عزیز
هر کسی را پرده ای بالا رود از این جـلال
تا قیامـــت می نـــوازد گوشــــه ی ذلت عزیز
استخوان میلــــــرزد از یادت تنم یخ می زند
تیر من دی میشود ایوای از اعجازت عزیز
اشک غربت می رود از چشم بر سیماب دل
چــهره ی دل می شــود آیینه ی حیرت عزیز
کوچه کثرت که غوغای جهان را خانه است
چشم خود میبندم از خود میشود خلوت عزیز
شعله را گر عافیت خواهیست خاکستر شده است
خوش بسوزان خوش سوزان فارغ از راحت عزیز
در رثای عشق گفتن ابلهی و خامی است
من رثای خویش میخوانم در این هجرت عزیز
ناله ای شوریده را کافیست کاتش گـر زند
در همـین یک ناله ده دیدار را فرصت عزیز
*