نام تو بر تابلوی کوچک یک کوچه بن بست
همیشه بن بست...
ومن ساکن بی سکون ِ خانه ای تاریک
در میانه ی این کوچه
این همیشه بن بست
این همیشه ی بن بست!
میفهمی؟ مگر نه؟
*
نام تو بر تابلوی کوچک یک کوچه بن بست
همیشه بن بست...
ومن ساکن بی سکون ِ خانه ای تاریک
در میانه ی این کوچه
این همیشه بن بست
این همیشه ی بن بست!
میفهمی؟ مگر نه؟
*
نگو به چشم من نیا به خانه ی تو میرسم
که از تمام کوچه ها به خانه ی تو میرسم
من از مسیر این صدا به خانه ی تو میرسم
پس از چراغ رهنما به خانه ی تو میرسم
چه از زمین چه از هوا به خانه ی تو میرسم
طواف خانه تو را به خانه ی تو میرسم
من از تواتـــر ندا به خانه ی تو میرسم
که از تمام کوچه ها به خانه ی تو میرسم
*
دل بی رحم تو اما نشـــود یار کسی
چشم غرق غم من گشـته هوادار کسی
بعد تو کی شود او باز گرفـتار کسی؟
ندهـد بخت سیاهـم مگــــر آزار کسی
بر سر کوچه ی تو پای کسـی کار کسی
که خدایا نشود خشــک شـوم دار کسی
تا که بر پای تو ناید قدمـی خار کسی
خوش بهاری است کنون گرمی بازار کسی
کــه بریدند مرا از دل نیــــــزار کسی
*
گلاب قبر من اشک بهار است
دل سنگش مرا سنگ مزار است
به چشمت گو چراغ سبز یا سرخ
مرا با زرد چشمک زن چه کار است
نگاهی کن به عمق زخمهایم
تن ِ روحم ز چشمت لاله زار است
خبر دارد جنونِ اشک از غم
عرق را شرم پنهان آشکار است
علاج عشق چشمت نیست مستی
شراب از دیدن چشمت خمار است
سکوت از واژه لبخند خالی است
لب خشکیده را از بوسه عار است
نفس را هر نفس میرانم از خود
نفس در دوری تو ناگوار است
جهان از نام تو غرق نداییست
صدایم انعکاس کوهسار است
نمیبینم نشان از خود در این دشت
دو چشمم خسته و آیینه تار است
دوام شور یعقوب است نبضم
دلم پیراهنی در انتظار است
*
رقصیده ام به هر چی زدی زخم روی ساز
آزرده ام مکن به عتاب نگاه تلخ
لبخند تو حلاوت آیینه ی نیاز
در سینه ام تفور و به گوشم شهیق ها
تاوان مست بودنم عمری به هر نماز
فواره نگاه من از منحنی اخم
از اوج چشم تو به زمین بازگشته باز
تا کی رسد به دست دلم موج موی تو
بگذشتم از کرانه ی این قصه دراز
زاهد تو رو به حج و من اینجا نشسته ام
شورییده ام نگاه نگارم مرا حجاز
*
خرداد 92
از هرچه غیر توست به کلی بریده ام
من گنگ خواب دیده ی شهر تحیرم
جایی میان آینه ها آرمیده ام
در خوابگاه نحس خرافات مستدل
من صدق چشمهای تو را خواب دیده ام
هر بارِ غم که به دل میرسد ز عشق
لاحول گویِ ناز نگاهت خریده ام
تو هر چه دور میشوی عکست شود قریب
آیینه ی مقعر ِ از غم خمیده ام
فرقی میان دیدن و نادیدن تو نیست
در هر دو حال نبض جنون را طپیده ام
حقا به هم دو خطّ موازی نمی رســــند
من دیده ام که آخر این خط رسیده ام
من در میان خواب تو بر بالش خیال
جایی میان شعله و شور آرمیده ام
*
وز چشم بتی تو مست مستی ، هستم
گر عاشق چشمان تو بودن پستیست
آری به خدا فرد پرستی پستم
11/3/92
*
یاد تو یا زدل بَرم اما نمیشود
با صد هزار دست دعا وا نمیشود
هم وزن چشمهات غزلها نمیشود
غیر از تو هیچکس به دلم جا نمیشود
دل کندن از لبان تو حاشا! نمیشود
میخواهم از تو بگذرم اما نمیشود
روبرگرفتنت که مانع رویا نمیشود
تقویم شد تمام ، و فردا نمیشود!
جز غم در این مغازله پیدا نمیشود
ترک مجال آینه گویا نمیشود
5/3/92
*
نهال عشق میکارم به بار اما نمی آید
نه با این عشق و نه با من کنار اما نمی آید
به عقل ناقص مفتون فرار اما نمی آید
که یادی آیدش از من به کار اما نمی آید
غبار از دور دست او ، سوار اما نمی آید
به صحرای نگاه من نگار اما نمی آید
تغافلهای پلکم را قرار اما نمی آید
زبانش باز میبندد هزار اما ! نمی آید
*
5/3/92
در فراق تو خدا را هم پشیمان کرده ام
مثل ضجه بر سر آیینه ویران کرده ام
خویش را از سایه خود زان گریزان کرده ام
گوشه میخانه را در خانه پنهان کرده ام
برگ برگ باغ دل را خون به دامان کرده ام
خانه لبخند را عمری چراغان کرده ام
دشت را بر هر که دور از توست زندان کرده ام
سینه دی ماه سوزان را گلستان کرده ام
*
2/3/92