شادی از شهر سفر کرده الم مانده به جا
مرغ دریایی دل ، مرده به یک سنگ ، غریب
کام خشکیده ی دریا و بلم مانده به جا
این چه جذب است در اردوی سپاه دشمن
که علمدار شده خصم و علم مانده به جا
سیل شمشیر روان است به هر سو قلمیست
دستها گشته قلم دست قلم مانده به جا
بر لبم حسرت یک بوسه دیگر، افسوس
بر دلم خاطره ی تیر ستم مانده به جا
نیمه شب کشته کسی قلب مرا پنهانی
رد خونی فقط از صید حرم مانده به جا
"گرچه پیش تو نیرزد به جوی سوگندت
پیش من حرمت آن عهد و قسم مانده به جا"
شربت خاطره از زهر غمت مسموم است
یاد شیرین و غم تلخ ، به هم مانده به جا
پای مومی به خدا هیچ ندارد تقصیر
راه تفته است که اینگونه قدم مانده به جا