شعله در شعله جنون میزند امشب به دلم
که ز بد عهدی تو پیش دل خود خجلم
منکر عشق من سوخته سرگرم همه
من بیچاره چرا از غم تو مشتعلم؟
غمم اندازه ادراک اقاقی ها نیست
که به اندازه ابهام زمستان کسلم
قدر یک ذره ندارد دل تو جای مرا
"گفتمت ذره و از گفته خود منفعلم"
میکشد پای جنونم دل این کوچه به دوش
گرچه هموزن تمنای تو من پا به گلم
گشتم از درد تو صد ساله خمیده پیری
گرچه مانده است دو سالی به حلول چهلم
خبر حال جهان را ز من بر خط پرس
که به تار غم عشقت همه جا متصلم
کوچه
دل
اقاقی
شعله
پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ | 21:19
چشم کور
قسم ابولفضل
دم خروس
عصا نذر چهارشنبه سوری
صدای پای چاه ،عمیق.....
چاه
چشم
خروس
پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ | 14:18
غیر تسلیم عاشقت را چاره و تدبیر نیست
دست کس خوش خط تر از خطاطی تقدیر نیست
عشق را آوازه از بطن جنون زاییده است
خط تقدیر جنون را رخصت تغییر نیست
اختیاری بود آری در به در گشتن ولی
چشمهایت هم در این افسانه بی تقصیر نیست
چارسوی عشق را دیوار آتش چیده اند
پای عاشق را لزوم بستن زنجیر نیست
در هزار آیینه یکسان است تصویرت ولی
در دل من آنچنانی فرصت تصویر نیست
آیه چشمان تو نص صریح عاشقی است
هیچ عالم را به عالم حاجت تفسیر نیست
سینه زاهد ز رویاهای من بیگانه است
خواند اضغاثش اگر یارایی تعبیر نیست
لا اله گفتم به الا الله نشد تهلیل تام
در نماز میت من مهلت تکبیر نیست
شمع شام مسجد خویشم به نذر سوز و اشک
خلوت است این مجلس اما این عزای پیر نیست
زیر خاک خستگی ها گشته روحم دفن غم
در مزارش با سوالی غیر تو درگیر نیست
من که نعش خویش را بر دوش عشقت میکشم
گر بیایی بر سر قبرم عزیزم دیر نیست؟
تسلیم
عشق
جنون
آتش
سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ | 13:59
دل و جانم به فدایـــــت تو عزیز دلمی
تو که خود مشکلمی چاره هر مشکلمی
ایکه طوفان تویی و آبی و موج و قایق
تو به دریای غم عشق خودت ساحلمی
دیگ عشق تو به جوش و عرقم شرم حضور
اشک من مثل گلاب و تو عزیزم گلمی
میشد ایکاش نه یک روز که هم وزن نفس
چشم میدید گل من که تو در منزلمی
میشد ایکاش ببینم که شبی ، نیم شبی
ایکه ساکن شده ای در دل من همدلمی
دل بیچاره ام افسونـی رویایی هسـت
به گمانش تو هم ای میل دلم مایلمی
شده تفریق من از خود همه مساله ام
بی نهایت تویی و مساله را حاصلمی
دل
دریا
ساحل
عشق
پنجشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۲ | 12:9
ما
چنان پر میشوم از "تو"
که به هر چه می نگرم
"منم"...
من
تو
دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ | 20:58
خنده هایت جان پناه روح تنهای منند
گوشه چشمان تو زیباترین جای منند
در ورای ساحل پلک تو گرداب جنون
وان مورب خط مژگان موج دریای منند
در رگ خواب من دیوانه نبض ثابتی
سرخی لبهای تو در خون ِ رویای منند
هر دو دنیا را میان هر دو دستم جای ده
آن دودست دوردستت هر دو دنیای منند
گرچه امروز آینه تصویر رجس مطلق است
چشمهایت آیه ی تطهیر فردای منند
این به خون غلطیدگان در پهنه کابوس تو
یک به یک زیباترین رویای شبهای منند
من مگر موشم؟برو زاهد به ریش خود بخند
دانه های گنـــــدم ناخورده تقوی منند؟
دنیا
پلک
رگ
لب
دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ | 14:56
این همه گوش که سر منشا این انکارند
کاش جای دگری رفته و سر بسپارند
یک دل سیر مگر نام تو را داد زنم
فـارغ از آنکـه ندای غزلــم بشمـارند
زنده ام در پس مرگ از نفس ناب لبت
این همه زنده جعلی همگی مردارند
دستهای تو گره کرده کمی آنسوتر
سیر بی رحمی تخریــب مرا معمارند
منکه تسلیم جنون بوده ام عمری راضی
همه ی روح و تنم در طلبت اصرارند
گر تو نزدیک من آیی به خیال قدمم
همه جا روی زمین کژمژ و نا هموارند
تو عجب فتنه ای ای نازترین آیه ی وحی
دین و ایمان من از خواندن تو بیمارند
رخصت خواب در آب است خیالی موهوم
یاد لبهای تو در چشم ترم بیدارند
چشمهایم همه جا در به در دیدارت
و دوپایم که در این کار مرا همکارند
شغل من نیست به جز یاد تو در هر نفسم
به خدا کار همین است ،همه بیکارند
روی دیوار به جز عکس تو باقی بار است
تو بگو آینــــــه از روی ترک بردارند
چشمهایت چه زمان عزم درو خواهد کرد؟
زخمهایی که میان دل من می کارند
نام تو در تب تند غزلم پنهـان است
واژه هــا پرده ی اســرار مرا ستارند
تا در ِ چشـم به غیـــر از تو ببندم همه جا
پلکهــــا پیش نگاهم به خدا دیوارند
میتوان مثل همه زیســت به آســانی جهل
چشمهـــــایِ پرِ رازِ تو اگر بگذارند
لب بنه ، مهر بزن بر لب من ، گو خاموش
آن لبــــانی که گشاینده این اسرارند
چشم
نگاه
تب تند
آیینه
سه شنبه دهم دی ۱۳۹۲ | 18:40
غیر از من و دل که بر سر پیمانند
باقی همه عاشق سر و سامانند
تا چشم به چشم تو نیفتد هر کس
بگذار که عاشقــان پریشان مانند
چون پای تو استوار و قرصم وینان
چون موی تو روی شانه ات لرزانند
مستان گنه کار شده ساکن کوی
صاحبنظران در این گذر حیرانند
من عاشـق آن یگانه جبارم
و اینان همه سر سپرده رحمانند
زهاد به دست صبر و شکرند اسیر
این سگ صفتان نه مرد این میدانند
جز باد به درس خارج فقه نبود
بیهوده به فکــــر بارش بارانند
از لشگر کافـران خطرناک ترند
شیطان صفتان که حافظ قرآنند
غیر از غم ریش و پشمشان چیزی نیست
از فرط ضلالت بتر از حیوانند
جز خدمت مخلوق عبادت مشمار
آنانکه بگویند جز این ، شیطانند
آن است عبادت که مکانت یابی
چون مهره و پیچی که به هم میزانند
در زیر قبای حق برو خوش بنشین
مردان خدا ز چشم خود پنهانند
جانم به فدای ساربانانی که
هر جا که روند همره یارانند
تنها نه من احرام طوافت بستم
ذرات جهــان به گرد تو گردانند
اجسام و گیاهان و فلک، جانوران
تسبیح کنان به سجده سبحانند
چشمان تو گر دور شوم میخوانند
ور پیش روم ز پیش خود می رانند
یک شب ز کرم بیا و مهمانم باش
ای آنکه جهانیـان تو را مهمانند
چشم
صبر
مست
عشق
یکشنبه هشتم دی ۱۳۹۲ | 20:2