چگونه از تو در باره «خود» چیزی طلب کنم و لب به دعایی بگشایم ؟ چگونه از تو طلب کنم در حالیکه بر من از من آگاه تری ؟
شده ام چو سنگ قبری به نشان بی نشانی
ز غمت کجا گریزم چو درون سینه هستی
خبرت کجا بگیرم که برون ز دو جهانی
سحرم طلوع چشمت شب من ندیدن تو
شب قطبیم تو باز آ که به صبحدم رسانی
شفقم دعا به این سو ، فلقم ندا به آن سو
عجبا تو قبله ی من که به هر طرف روانی
به طواف کوچه ی تو ز ره ِ نبوده آیم
تو مرا به جستجویت به کجا که میکشانی
شده خاک و خس بلند از قدمم به قلب صحرا
کند از توّهم خود به سر من آسمانی!
به خدا چنان گرفته دلم از نبودن تو
شده آرزوی مرگم همه سهمم از جوانی
نفسی بخند با من که نفس بریده بی تو
تو مرا دوباره جان ده به خدا تو میتوانی
تو حلول شور و شعری چو بهار در دل من
مپسند خشک و زردم به دمیدن خزانی
*
در موج جنون بی خبر از چون و چراییم
در ما چو خدا میکند از عشق نظاره
آیینه ی اوصاف خداییم ، خداییم
چندان که شنیدیم ز آوازه ی توفان
ما بی خبر از همهمه ی ما و شماییم
در چهره آیینه طوافی است که در رمی
فارغ شده از کعبه و میقات و مناییم
احرام جنون در خم ابروی تو بستیم
ما مروه ی خویشیم و صفاییم صفاییم
ما را ز تو امید ندا نیست در این طور
ما منتظر کوه به پژواک نداییم
مرگ است خجل پیش جدایی ، نتواند!
ما چشم وفا ، ذات وفا ، عین وفاییم
پرسی که چرا شور جنون ریخته در چشم
در سینه ی آیینه ببین در چه هواییم!
*
در نگاه کوچه تا از دور پیدا میشوی
نقشبند لرزش دست و دل ما میشوی
تا قدم ها روبرویم میزنی بر فرقِ فرش
هر قدم چون محشری در سینه برپا میشوی
تو مگر در سینه ی چشمان من جا کرده ای؟
چشم من هر سو دود آن سو هویدا میشوی
در دل آتش روم بینم که در آتش تویی
غرق دست آب می آیم تو دریا میشوی
در نگاه مرد و زن پنهان شده چشمان تو
در زبان کودکان کوچه گویا میشوی
نیست مشکل عاشق چون تو لطیفی گشتنم
مثل آبی در میان خاکِ دل جا میشوی
ساده ای چون دست باران بر دل رویای برگ
هر نگاه اما چرا در من معما میشوی
آه ِ این شورییدگی را روی جلد کوه کش
ورنه هر سطر کتاب شهر رسوا میشوی!
*
با خشم کشیدی به دلم خط و نشانه
کمتر گله کن از من رسوای زمانه
او عاشق خود گشته من و توست بهانه
*
گر دلت با گریه ام وا میشود
میشود تا روز آخر هم گریستخنده ات با اشک من گل میدهد
در حریم دست باران بخل نیستدر دل هر کوچه ای در چشممی
راه کج کردن بگو دیگر ز چیستتا کنم همسایه دل را با دلت
کاش میگفتی که قلبت پیش کیستشور اشک از دوریت در چشم پر
قاب عکس چشم من از تو تهیست
*
غمت در خاطر بــاران نشسته است
دو دریا اشک بر دامان نشسته است
از آن چشمم وضوی اشـــک دارد
که در چشمان تو قرآن نشسته است
منم زندانـی دل ، دل اسیــــــرت
که زندان در دل زندان نشسته است
ز تـــــو بس خاطــــــره در خاطـــر رگ
چو می در خون میخواران نشسته است
مسیر دید چشمم رد خــــــــون است
غمت بر چشم خون افشان نشسته است
اگر ، شاید ، مگر ، آیی از ایـــن ســـو
دلـــم بر راه بی پایــــان نشسته است
صـــــــــداقت در نگاه عشـــق پیداست
نبســـته بر سر ِ پیمـــان نشسته است
تمـــام شعرهای من کـه از توســت
ز تــو در دفترم پنهان نشسته است
در آغوش دل شورییـــــــــده ی من
خیالت نازنین عریـــان نشسته است
*
حلول گریه در چشمم ز یاد کیست غیر از تو
برای اشکهای من دلیلی نیست غیر از تو
تو فتوی جنون در دین عشقی بی سرانجامی
مجال احوط و واجب برایم چیست غیر از تو
نماز خنده هایت را امامت میکند اشکم
ز لبخند که از چشمم خدا جاری است غیر ازتو
ندای چشم خورشید است در اندیشه ی باران
کجا رعدی تمام آسمان را زیست غیر از تو؟
تمام دانه های شن تمام قطره ها اشکند
به احوال دل تنگم جهان بگریست غیر از تو
که در هنگامه شوریدن شعر و شراب و شب
زمستی بیشتر در من پی مستیست غیر از تو
فارغ ز چگونــــه و چرای غم توست
در رهگذر نگاه تو گریـــــــــه ی من
سرگشته حس های های غم توست
در خلوت من به جز تپش نیست صدا
در سینه ی من نــدا ندای غم توست
دل در گره دست گره کرده ی تــو
بر قامـــت او تنگ ردای غم توست
در گوش دلم که گور هر موج صداست
پاینده ترین نــــــدا صدای غم توست
در دست حباب من ز من چیزی نیست
آب از غم تو هـوا هوای غم توست
هر واژه چو اسم ا عظمـــــی میبینم
تا بر لب من دعا دعای غم توست!
بر چهره ی بهت آینــه نور خداست
آیینه چو روشــــن از صفای غم توست
با پای پیــــــاده هر نفس در حجّم
تا شهــــــر دلم به زیر پای غم توست
اندیشه ی ابروی تو تا سقف من است
آبادتـــرین بنا بنــــــای غــم توست
در چشم ترم همه شبیه تو شدند
دریا کف دست ناخدای غم توست
این شور عجیب کوچه ها در گذرت
از چشمِ پر آبِ آشنای غم توست
"لطفیست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست"
پانزدهم تیر و نود و دو
*
دلــــــــــــــــم برای دیدنت ای نازنین تنگ است
دلی که خاصیتش عشق با تو دل سنگ استاسیر دست دو چشم ِ نگاه ِخود بینـــــــم
و گرنه در دل آیینــــه دوســــت پر رنگ است"حدید" غم به دل من نشانــــــــــده "انزلنا"
نفس به سینه ی من روی آینــه زنگ استدلـــم به سوی تو مایــــل منم به فکر فرار
از اختـــلاف نظر بین مــا و دل جنگ استبه وقت ِ شو ر ِ جنون در نماز خانه ی چشـــم
به جز به پای تو سجده اگر کنم ننگ است
*