عید من اشک من و عیدی من آه شده
فصل سردیست گذر کردنم از زوزه ی باد
پای من یخ زده ی حادثه راه شده
حج من چشم چرانی است به دیدار بهار
فصل خوشنامی چشمم ز تو کوتاه شده
تو خودی عاشق خود ، من همه جا بدنامم
هر کس و ناکس از این واقعه آگاه شده
پرچم حادثه در دست من و دل در بند
پای من بسته به زنجیر تو آنگاه شده
بیدق عشق تو در پهنه شطرنج دلم
خارج از قاعده پیش آمده و شاه شده
موی تو دست مرا کاش که گیرد در دست
یوسف و چشم تو هم ارز من و چاه شده
کاروانی ز تو پیغام طلبکارم من
چون خیال تو مخاطب ، گه و ناگاه شده
بسکه در ذهن خودم با تو سخن میگویم
هر صدایی شنوم منشا اکراه شده
پنجه بر سینه دیوار کشیدم ز غمت
پنج بودست اگر عشق تو پنجاه شده
در ره خانه ی تو فکر تو از بس کردم
راه گم کرده دلم مانده و گمراه شده
دل من شور تو را میزند و شور لبت
تنم اسفند بر این آتش جانکاه شده
دوم اردیبهشت 92
*