با خشم کشیدی به دلم خط و نشانه
کمتر گله کن از من رسوای زمانه
او عاشق خود گشته من و توست بهانه
*
با خشم کشیدی به دلم خط و نشانه
کمتر گله کن از من رسوای زمانه
او عاشق خود گشته من و توست بهانه
*
غمت در خاطر بــاران نشسته است
دو دریا اشک بر دامان نشسته است
از آن چشمم وضوی اشـــک دارد
که در چشمان تو قرآن نشسته است
منم زندانـی دل ، دل اسیــــــرت
که زندان در دل زندان نشسته است
ز تـــــو بس خاطــــــره در خاطـــر رگ
چو می در خون میخواران نشسته است
مسیر دید چشمم رد خــــــــون است
غمت بر چشم خون افشان نشسته است
اگر ، شاید ، مگر ، آیی از ایـــن ســـو
دلـــم بر راه بی پایــــان نشسته است
صـــــــــداقت در نگاه عشـــق پیداست
نبســـته بر سر ِ پیمـــان نشسته است
تمـــام شعرهای من کـه از توســت
ز تــو در دفترم پنهان نشسته است
در آغوش دل شورییـــــــــده ی من
خیالت نازنین عریـــان نشسته است
*
حلول گریه در چشمم ز یاد کیست غیر از تو
برای اشکهای من دلیلی نیست غیر از تو
تو فتوی جنون در دین عشقی بی سرانجامی
مجال احوط و واجب برایم چیست غیر از تو
نماز خنده هایت را امامت میکند اشکم
ز لبخند که از چشمم خدا جاری است غیر ازتو
ندای چشم خورشید است در اندیشه ی باران
کجا رعدی تمام آسمان را زیست غیر از تو؟
تمام دانه های شن تمام قطره ها اشکند
به احوال دل تنگم جهان بگریست غیر از تو
که در هنگامه شوریدن شعر و شراب و شب
زمستی بیشتر در من پی مستیست غیر از تو
دلــــــــــــــــم برای دیدنت ای نازنین تنگ است
دلی که خاصیتش عشق با تو دل سنگ استاسیر دست دو چشم ِ نگاه ِخود بینـــــــم
و گرنه در دل آیینــــه دوســــت پر رنگ است"حدید" غم به دل من نشانــــــــــده "انزلنا"
نفس به سینه ی من روی آینــه زنگ استدلـــم به سوی تو مایــــل منم به فکر فرار
از اختـــلاف نظر بین مــا و دل جنگ استبه وقت ِ شو ر ِ جنون در نماز خانه ی چشـــم
به جز به پای تو سجده اگر کنم ننگ است
*
*
هلا ای سنگدل معشوق صد ساله
بیا با من!
به بزم شعر مهمانم
بیا با من شراب واژه ها را با لب خشکیده ی دریای آتش
مهربان سازیم!
بیا همپای من با من!
به پای قاصدکهای جنون از باغهای کهنه می آیم
خبر ها دارم از آیینه ها در کنج تاریکی
فراموشی و ناکامی
خبر دارم من از پیمانه های خالی حافظ
به بزم مفتیان بی ترحم
در دل شبهای خون افشان
میان خلوت اعدام لبهایم
به دستور سکوت چشمهای اخم...
بیا بامن
بیا در عمق چشمان بهارینت پناهم ده
ندای آسمانها شو
میان پرده گوشم به احرام حرام یک بغل دلواپسی در شب
شراب و شعر و شور و عاشقی با توست
که سهم تو
تمام روزهای عمرِ این تنهاست
نفسهایم که در پای مقدس نامت ای گل
میشود پرپر
منم سهم تو از هستی!
قبای ژنده ی نیماست سهم من
که پیش کفشهای کهنه سهراب
گم کردم!
بیا همپای شرک انگیز من با من!
2/4/92
*
دنیا را ارزانی ابلهان کن ، آخرت را هدیه زاهدان درت ، و خود را همنشین عاشقانت
مرا با این هر سه کار نیست.
از تمام خواستنی های عالم دلی خوش میخواهم و دستی که دلی را خوش کند!
به هزار سالگی ِ چشمهای هم عطرِ بارانم
آن است عشق
که شعرِ بودش جنون است
و هزل نبودش حماقت!
آن است
که هستش خطاست چون مغازله ازلی سیب و آدم
و نیستش تنهاییِ خمیازه در کویرهای بهشتی...
من فرزند آدمم.
ای لب همیشه اخمویت سرختر از رسیدن همه ی سیبها...
با زهرخند تمسخر آتش
با من به پیشواز جهنم بیا!
به جهنم!
*
از هرچه غیر توست به کلی بریده ام
من گنگ خواب دیده ی شهر تحیرم
جایی میان آینه ها آرمیده ام
در خوابگاه نحس خرافات مستدل
من صدق چشمهای تو را خواب دیده ام
هر بارِ غم که به دل میرسد ز عشق
لاحول گویِ ناز نگاهت خریده ام
تو هر چه دور میشوی عکست شود قریب
آیینه ی مقعر ِ از غم خمیده ام
فرقی میان دیدن و نادیدن تو نیست
در هر دو حال نبض جنون را طپیده ام
حقا به هم دو خطّ موازی نمی رســــند
من دیده ام که آخر این خط رسیده ام
من در میان خواب تو بر بالش خیال
جایی میان شعله و شور آرمیده ام
*
در فراق تو خدا را هم پشیمان کرده ام
مثل ضجه بر سر آیینه ویران کرده ام
خویش را از سایه خود زان گریزان کرده ام
گوشه میخانه را در خانه پنهان کرده ام
برگ برگ باغ دل را خون به دامان کرده ام
خانه لبخند را عمری چراغان کرده ام
دشت را بر هر که دور از توست زندان کرده ام
سینه دی ماه سوزان را گلستان کرده ام
*
2/3/92
بدمست بود و عربده کش راه بسته بود
پای تمام رهگذران را شکسته بود
از هر چه غیر توست نگاهش گسسته بود
آیینه بود و نقش تو دلخواه بسته بود
اسفند دل زیاد تو از خویش جسته بود
یک دل نبود که از این دام رسته بود
تعبیر خواب پای دلم نا خجسته بود
دیشب دلم حوالی چشمت نشسته بود
در بیایان غم تو کعبه وحدت شدم
منکه از ایمان خود ایمن نبودم یک نفس
کفر و ایمان را نهادم ایمن از آفت شدم
بوسه بر پیشانیم زد نورباران شد دلم
نیستی را تا کتاب و سوره و آیت شدم
غیر دیدارت ندارم انتظاری ای صنم
بی خیال مستیم از خواستن راحت شدم
آب اگر نوشم تو در آبی و آتش هم تویی
سوز دل با آشک آغشتم که اعجازت شدم
گوشه ی بیچارگی در خود نشستم بی خبر
اعتیادم چشم تو اینگونه بد عادت شدم
خواب را بر چشم من راهی نماند از هیچ سمت
تا اسیر موجهای سر کش غیرت شدم
تا تمام راه ها را انتها یک مقصد است
فارغ از مقصد روان در حیطه ی حیرت شدم
یار رفت و یادگارش در دلم نقش خداست
رد پایش را ندیدم راهی غفلت شدم
تا صدای دف شنیدم راحت از زحمت شدم
شورما را زهد زاهد زهر در پیمانه است
بی خیال حوض کوثر خسته از جنت شدم
11/2/92
*
در دل کسی دیگر شده ساکن هویداتر ز من!
در سینه غیر از من کسی پنهان زمن پیدا شده
پنهان ز من عشق تو را گشته است شیدا تر ز من
ازهای و هوی من نشد رسوای دوران عشق من
سال سکوتش امده این عشق رسواتر شده
مستفعلن مستفعلن خشکیده اشک چشم من
دل تل خاکستر شده بنشسته بالاتر زمن
در سینه ام بی گفتگو پنهان ز من بی های و هو
تنهاست او تنهاست او واالله تنهاتر زمن
آیینه کرده جان من بر قلب من شانه کشان
در گو ش خود میگوید او کس نیست زیباتر زمن
عقل از سر بیچارگی می نالد و میگویدم
مست جنون را دیده ام بسیار دانا تر زمن
شورییده ام شورییده ام تا سینه پر زو دیده ام
بر گردنم بنهاده او شمشیر بّرا تر زمن
*
ترک سجاده و صد دانه و فرقان کردم
من دل از کعبه ی آیینه مسلمان کردم
عقل را از تب عشق تو پریشان کردم
نور توحید از این کفر نمایان کردم
در گلوی هوس روز تو نالان کردم
یک نفس نیست که بی یاد تو در جان کردم
خویش را در پس انوار تو پنهان کردم
بند بر خویش زده راهی زندان کردم
یادی از نور تو آورد که مهمان کردم
فرصتم رفت به پایان و پیاله خالی
چه کنم حاصل میخانه چو حرمان کردم
محشر اشک به پا همره باران کردم
9/2/92
*