یا نشانی غمخانه ما
یا اعتصاب عزا گرفته نامه رسان
اشتباهی است شاید
کد ده رقمی اشک من
به دستم نمیرسد
نامه های هر روزت
نه هیچ روز
نه هنوز!
نه هنوز!
زمین اگر گرد بود قل میخورد
قل میخوردیم ناگاه
یکجا به هم میرسیدیم
یکجا به هم میرسیدم!
سگ گله در خواب و گرگ و پلنگ
و ماهی به رود جنون زیر باران به خواب
یکی خواب گله ، یکی بره
ماه
قناری ، قفس
سار و طوطی به باغ
عقابی سر کوه و زاغی به شهر
سرکوچه گربه ،زباله ، چراغ
و آهو به دشت پر از التهاب
علف، خواب شیرین و مهتاب ناز
وشیران ِ خوابیده مغرور و مست
ستاره ، سهیل و زمین، زهره ،ماه
همه خفته از جانی و بیگناه
مهندس ، پزشک و پرستار شب
نگهبان و محکوم حبس ابد
کشیک شب و نانوا، کارمند
یکی دست بالا ، یکی خط فقر
همه کودکان فراری ز درس
و نوزاد ده روزه ، مادر ، پدر
همه خورده از شهد شیرین خواب
همه خواب و من چشم بیدار شب
همه خواب من زار و گریان تب
من و یاد تو
هق هق ِ نیمه شب
تا پلکها تقیه ی پروا گرفته اند
چشمان یار رنگ معما گرفته اند
در حلقه شان به غیر تغافل نیاز نیست
شیطانینان که ذکر خدایا گرفته اند
آیینه ها میان خاطره ها خاک میخورند
چشم ستاره رهن تماشا گرفته اند
در خواب ما صداقت اصحاب کهف نیست
این سکه ها فریب مطلا گرفته اند
در انتهای حادثه ها خواب رفته اند
آن شعله ها که از تو به دل پا گرفته اند
تا قامتت به چشم خیابان قدم گذاشت
دستان من زبان تمنا گرفته اند
ذکر مرا به هیچ آیه ز رحمت نوید نیست
گوش تو را ز فهم نداها گرفته اند
تو نام نهان در دل فریاد و ندایی
بیت الغزل معرفت من شده چشمت
تو آن "تو"ی دیوان تمام شعرایی
اوهام من و وصل تو خس بر رخ دریا
من در طلب غرق و به دل شور شنایی
رسوای تو ام ای تن عریان حقیقت
تو قاتل بی حوصله ی شرم و حیایی
بر بال قناری به قفس اشک تو دیدم
تو چشم تماشای خیالات همایی
آیینه در آیینه جنون رو به جنون است
آیینه ی پیوند من و چشم خدایی
من کودک گم گشته ی بازار خیالم
وحشت زند از حنجره ام تا تو نیایی
سایه نخوت شیطان شده در خانه روان
جرم ما نیست در این بیشه شیران خدا
که نداریم به دل حرمت کفتار وشان
کفش نامحرم اگر راه سماع میبندد
چه تمنا کنم از حلقه این نامردان
وقت تخریب من آمد به جوازم از اشک
که فرو ریخته چون حادثه ای بر دامان
من دلسوخته بدنام خیالی گشتم
که تو در معرکه خواب نمودی پنهان
رفته اکنون دم ربانی از این خانه گل
یار محجوب بمان در دل عاشق تو بمان
ای دلم بی واژه با تو در تب گفت و شنود
هر غزل را در تمنای تو میباید سرود
من کنار کفشهایت سایه ها افکنده ام
کعبه را در ازدحام شهر میباید سجود
من به پای منبر خون و جنون آوراه ام
بگذری شاید زمانی از مصلای شهود
خشت سودای وصالت خام دراجزای من
کرده ای کل وجودم را بنای یاد بود
فرصت آتش پرستی داده چشمان مرا
قامت معبود وارت در قیام و در قعود
کافرم من بت پرستم من خدای من تویی
گرچه برعکسش کنم در بین مردم وانمود
در خیابان پرسه هایم را به نامت میزنم
پیش چشمت شاید آیم کوری چشم حسود
ای یکی بود و نبود من بیا شیرین شود
قصه فرهاد مجنون زیر این سقف کبود
مثل بغضم میشکفتی در خیابان نگاه
چشم من پنهان ز تو در بازوانت میغنود
تا نبینم اخم تو دزدیده دیدت میزدم
سهم چشم من ز تو ای بهترین جز این نبود