رفته است!
رفته است!
شود آیا نفسی از دل من یاد کنی
چه شود خانه ی یک خاطره آباد کنی
تا درین بند ز بند خودش آزاد کنی
که گل هستی من پرپرِ این باد کنی
تا من سوخته را در غمت استاد کنی
بازخواهی که مرا همدم فریاد کنی
سوی دیگر بروم باز تو بیداد کنی
کاش امروز مرا طعمه ی جلاد کنی
پلک بر هم زدنی تا مگر امداد کنی
یا دل تنگ مرا نیز ز فولاد کنی
مهر نا آمده اندیشه ی خرداد کنی
تا تماشای قد و قامت بیداد کنی
موعد دیدار تو فرصت آیینه هاست
من چو نباشم دمی راحت آیینه هاست
سادگی و یکدلی عادت آیینه هاست
مردمک چشم من غربت آیینه هاست
غیر تو هر کس که هست غفلت آیینه هاست
قهر تو با اشک من ظلمت آیینه هاست
در دل من موسم کثرت آیینه هاست
دیدن رویم کنون حسرت آیینه هاست
که آیینه اسیر جستجو نیست
که جز تسلیم راهی پیش رو نیست
مرا میلی به ننگ آبرو نیست
شراب عشق در بند سبو نیست
که جز بی آرزویی آرزو نیست
حواسم قطره ای با گفتگو نیست
که رد پای تو در جان او نیست
به باغت آبرو جز اب جو نیست
گلوی بلبلان بی های و هو نیست
از چه مرا میکشی در پی خود کو به کو
صفحه تقویم دل فصل تماشای توست
باد بهار منی میبری ام سو به سو
خون روان منی در تن من رگ به رگ
قطره باران منم در طلبت جو به جو
موی تو دیوانه ام کرده و بیچاره ام
قصه دراز است هان گوش بده مو به مو
ای لب تو قبله ام چشم تو آیینه ام
بوسه ندارم طمع نامم از آن لب بگو
گشته نهان در دلم دل شده از من نهان
هرکه نهانش کند هیچ مکن جستجو
رسته ز لفظ و بیان بی کلمات و زبان
بی خبر از من دلم یاد کند ذکر هو
قصه ی شوریدن است شعر یکی بود ما
در غزل کائنات واژه مبین غیر او
24/2/92
*
هنگام رفتن گفت "دعایم کن". گفتم اگر دنبال واسطه ای این مقام را مجال شفاعت نیست یا گمان میکنی چیزی را فراموش کرده که من باید به یادش بیاورم؟
اگر گمان میکنی من برای تو بهتر از آنچه او میخواهد میخواهم یا مرا نمیشناسی یا نمیشناسیش.
گفت ادعونی استجب لکم
گفتم اجابت جواب دادن خواسته است نه دادن خواسته! اجیب دعوده الداع اذا دعان. دعا و اجابت را تقدم و تاخری بر هم نیست. اگر گمان میکنی در همه عمرت یک دعای غیر مستحاب داشته ای تقصیر من نیست گمان تو بیراهه رفته است.
گیج بود گیج تر هم شد!( این کلمه گیج اینجا بار توهینی ندارد. عین کرامت است)
زمن بیگانه ای بیگانه تر شو
ز بن ویرانه ای ویرانه تر شو
یکی دردانه ای درانه تر شو
نداری خانه ای بی خانه تر شو
و گر پروانه ای پروانه تر شو
رها کن ساغر و مستانه تر شو
*
بدمست بود و عربده کش راه بسته بود
پای تمام رهگذران را شکسته بود
از هر چه غیر توست نگاهش گسسته بود
آیینه بود و نقش تو دلخواه بسته بود
اسفند دل زیاد تو از خویش جسته بود
یک دل نبود که از این دام رسته بود
تعبیر خواب پای دلم نا خجسته بود
دیشب دلم حوالی چشمت نشسته بود