اگر بپذیریم غصه امری عدمی است که در نگاه اول عدم وجود شادمانی و در واقع عدم وجود مطلوبی از مطلوبات و نشانه «نقص» است و اگر بپذیریم ذات حق کمال مطلق است و نقصی در آن راه ندارد پس از هر گونه غم و حزنی مبرا و شادی در شادی ممتد است. لذا نزدیکترین بنده حق به حق آنی است که شادی دائم را یافته و دلی را که حق در آن است بار هیچ غمی نیست. اگر ادبیات و عرفان ، حزن و غم عشق را در جایگاه ویژه ای نشانده اند آن غم و آن حزن مد نظر است که به این شادی رهنمون میشود.والا مثالش همان میشود که در این آیه آمده است: كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا (مانند الاغی که باری از کتاب دارد)
غم
شادی
سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۳ | 18:35
پسرک این روزها حالش خوب نیست.دل تنگ است و خسته.میدانی خستگی از امیدواری چه طعم مزخرفی دارد؟امید به شنیدن یک خبر خوب ، یک اتفاق ساده ی قشنگ...امید به اینکه بالاخره یک چیزی همانطوری بشود که بشود نفس کشید...
پسرک تیله هایش را گم کرده ، پیراهنش جر خورده بالای درختی که میوه هایش نامرئی شده اند از افسون لعنتی بادهای مسموم....و کلاغهایی که آن بالا چهل چله در انتظار در آوردن چشمش ریاضت کشیده اند...خاکی که با آن بازی میکرد حالا غنی شده از هسته های خستگی اش لای کیک سیاه شبهایش که هی چرخید و چرخید و چرخید و رسید سر جای اول ِنبودنش!
بادبادکش را باد برده درست چسبانده به سینه سیم بد عنق و زمخت دکل فشار قوی...کنار جاده ای که هیچ از دو سرش راه به جایی نداشت...دستهایش زخم و زیلی شده...و شلوارش که به اندازه پایش خسته است...
انگار کلید همه درها را گم کرده این پسرک ...درها را گم کرده
راستش را بگویم... همه بهانه هایش را ، خودش را گم کرده...
تو که غریبه نیستی ، پسرک این روزها خیلی پیر شده....
عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
امید
بادبادک
کلاغ
درخت
سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۳ | 18:36
زجریست دوگانه بیداری صبحدمانِ همیشه
و خواب شامگاهان ِهنوز
بی تو گم شدن به پهنه نهان زمان
همان بیجا که مغرب و مشرق در هم آمیخته اند....
"هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست"
شب
روز
نهان
زمان
پنجشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۳ | 18:37
پای تو با من اگر یک دو قدم همپا بودپای من تند تر از باد جهان پیما بودقطره اشکی اگر از عشق تو غلطان میشدوسعت سوز دل اندازه صد دریا بودچشم تو یک نفس ار حال دلم می پرسیدچشم من تا ابد از غیر تو نابینا بودروزه امساک سوای تو به افطاری اشکفطر من رویت ابروی تو در رویا بودزاهد و عید ِ هلال ِ مه ِ بعد از رمضانعید من دیدن آن ماه پری سیما بودچه کنم نیست ره چاره و تدبیر غممهر دعا و عملم بی ثمر و بیجا بودلب تو شط فرات اخم تو شمشیر جفاهمه ی عمر من انگار که عاشورا بودبعد از این پا کنم از سر به رهی بی پایانتا که پا بود مرا ،راه ، توان فرسا بودمن گرفتار دل خویشم و تو عاشق خودآخر قصه ی ما روز ازل پیدا بود
عید فطر- پارک باغمیشه تبریز
فطر
اشک
عشق
ماه
سه شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۳ | 21:20
شعله ها میزند ای بی خبر از آتش من
غم چشم تو در این سینه محنت کش من
دلِ دلتنگ در آغوش خیالت بی تاب
تن گرم تو در آغوش تنم خواهش من
مانده ای دوست زمن عظم رمیمم بر جای
تا غمت خورده قسم بر سر فرسایش من
مظهر کل صفاتی و به دستان تو است
غم من شادی من کاهش و افزایش من
تا تو در برد نگاهی منم و آتش تند
میروی ابر دو چشم تر و خون بارش من
اثر از خواب به رخت من بی سامان نیست
بوی اشک غم تو ریخته بر بالش من
روح آواره من مضطرب کوچه توست
شود آیا تو شوی مایه آرامش من؟
این محالات ندارند محل از اِعراب
میشود صرف به هر نحو اگر خواهش من
اشک
روح
آتش
آغوش
جمعه سوم مرداد ۱۳۹۳ | 18:40
هر که جرات کرده و از دل سلامت میکند
الوداع ِ عافیت ترک سلامت میکند
من سلامم سر به پا در گردش تسبیح غم
هر کسی قدر جنون خود شهامت میکند
صد سخن دارم به دل خاموشم از بیم شما
شرح آن قامت چو میدانم قیامت میکند
سرزنش ها میکند هر کس که میبیند مرا
تا که میبیند ترا ترک ملامت میکند
ذات هستی عجز و مستی طالبست از من ولی
نفس من از من تمنای کرامت میکند
هستی ام غارت شده با یک نگاه آنی ات
چشم تو از من تقاضای غرامت میکند
آن خدای چندش آور زاهدا ارزانی ات
من خدایی دیده ام در من اقامت میکند
مستم و کافر منش اینها قبول اما دلم
در غم عشق تو مستان را امامت میکند
روح من از سینه پرواز نمازش دیدنیست
چون کبوتر اقتدا بر خاک بامت میکند
گفر
نگاه
چشم
نماز
پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۳ | 18:41