نیست مارا چاره جز این گوشه ی عزلت عزیزآه از این سوز نهان و آه از این غربت عزیز
خاکســـاری میکنم از عجر و تو سرگرم خویش
اه از اسعتنای تو ایوای از این شوکت عزیز
قدرت نام تـــــــو گفتن نیست از پـروای نـام
اه از این جاه و از این نام و از این قدرت عزیز
هر کسی را پرده ای بالا رود از این جـلال
تا قیامـــت می نـــوازد گوشــــه ی ذلت عزیز
استخوان میلــــــرزد از یادت تنم یخ می زند
تیر من دی میشود ایوای از اعجازت عزیز
اشک غربت می رود از چشم بر سیماب دل
چــهره ی دل می شــود آیینه ی حیرت عزیز
کوچه کثرت که غوغای جهان را خانه است
چشم خود میبندم از خود میشود خلوت عزیز
شعله را گر عافیت خواهیست خاکستر شده است
خوش بسوزان خوش سوزان فارغ از راحت عزیز
در رثای عشق گفتن ابلهی و خامی است
من رثای خویش میخوانم در این هجرت عزیز
ناله ای شوریده را کافیست کاتش گـر زند
در همـین یک ناله ده دیدار را فرصت عزیز
*
چهارشنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۲ | 20:7