ما بی خیال مردم دنیا شدیم و رفت
فارغ ز قید و بند تمنا شدیم و رفت
از آسمان خلق گذشتیم چون شهاب
گردی به خاک خسته دنیا شدیم و رفت
گویا که کار و مشغله هاتان زیاد بود
ما از سر جهان شما وا شدیم و رفت
از ما به جز غبار تحیر نماند هیچ
ردی میان پهنه صحرا شدیم و رفت
مثل مرور تلخی یک بغض مضطرب
در خاطرات آینه حاشا شدیم و رفت
خورشید صبح را به شما ارث می نهیم
تا گریه در تداوم شبها شدیم و رفت
یک آن گمان حل مسایل خیال بود
عمری غریق وهم و معما شدیم و رفت
عمری گذشت و فرصت دیدار دست داد
دلبسته ی جنون تماشا شدیم و رفت
هر کس برای مقصد و مقصودی آمده است
ما هم غریب و عاشق و رسوا شدیم و رفت