شیرین ترین احساس
دریاترین قطره
در چشم خیس شب...
نامت زلال آب
در ریزشی معصوم
بر قلب من - صخره-
در صیقلی ممتد
ای آخرین موعود
ای اولین میعاد...
شیرین ترین احساس
دریاترین قطره
در چشم خیس شب...
نامت زلال آب
در ریزشی معصوم
بر قلب من - صخره-
در صیقلی ممتد
ای آخرین موعود
ای اولین میعاد...
راه خسته و پا تاول بسته
ستاره در قاب غیاب
امتداد خیس جاده در مه
مردی کنار شانه خاکی
دست ٬ جیب ٬پالتو اشک٬ سکوت٬
طمانینه و زوزه گرگ
ماه همیشه محاق
عریانی سایه در سکوت قدمها
سوال شانه خاکی
تو
کی میرسی ای همیشه مقصد
ای همیشه جاده
دوباره شب شده یلدا
دوباره گم شده خوابم
گذشته قافله شب ز ساعت سه ولی من
نه از قبیله خوابم نه از اهالی فردا
شکسته پای دلم را عبورم از غم عشقت
گلایه های نکرده جوابهای نداده
شب محاکمه من
به دست سایه لرزان
شب قضاوت تلخم
شب وکالت وجدان
شب محاکمه من و شاکیان همه اینجا
سلامهای نداده نگاه های نکرده
شبی که میکشیم تو به سحر ممتد چشمت
به راههای نرفته به خوابهای ندیده
شبی که گم شده اشکم میان وهم دو دستت
به پینه های نبسته به زخمهای نبوده
به التهاب نشستن
به انتظار شکستن
به اضطراب دویدن
به آرزوی پریدن...
شبی که چشم دلم را گشوده مطلع فجرش
به آیه های رسیده
به سرفه های بریده
به سوره های سروده
به ناله های دریده....
شب است و جای تو خالی
شب است و جای تو خالی
خبری نیست ز سیر مه و خورشید مرا
نه شب فطر و نه نوروز شود عید مرا
ماهم ابروی تو خورشید ، نگاه گرمت
دیدنت هر نفس عیدیست به تمهید مرا
در حریم حرم اشک به احرام تو ام
ای غمت کعبه ی همواره ی توحید مرا
عید اضحی نگاه تو مرا قربان خواست
خنجرت کرده چرا زنده ی جاوید مرا
مفتی دین خود و حاکم شرع خویشم
نیست در فقه غمت حاجت تقلید مرا
زجریست دوگانه بیداری صبحدمانِ همیشه
و خواب شامگاهان ِهنوز
بی تو گم شدن به پهنه نهان زمان
همان بیجا که مغرب و مشرق در هم آمیخته اند....
"هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست"
خرابترم این امشب
هزار هزار غزل را واژه واژه انگار تپانده اند توی پستوی حلقم.عق میزنم در گوش شب.همین شبی که بختک همه نفسهای بی رمقم شده به برکت سیاهی بغض
آهای ! صدایم را میان جوشش کور اورانیوم و ژرمانیوم میشنوی؟ من دیوانه عاشقم هنوز درست مثل خودم ودرست همانطوری که باید. سجاده همینجا نشسته زیر نمازم وهنوز هم قنوت نماز صبح مرا خواجه میخواند... صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب... خراب خراب...خرابم...
شب یلدا
طلوع ماه دی
از خاطر تقویم یخ بستن
میان اخم سرد تو...
شب یلدای تو امشب
انار سرخ در سفره
کنار پشمک و آجیل...
و رازی مبهم و سربسته
آیا هندوانه سرخ و شیرین است؟
شب یلدای من هر شب
هوای گریه در چشمم
جنون ، بی تابی و فریاد...
ورازی مبهم و سربسته
آیا در دلت با یاد من میلی است؟
غروب آخر آذر
طلوع اول دیماه
میان باغ دلتنگی
اقاقی های یخ بسته.....
بلند و سیاه
سرد
سرخترین انار
کنار وسوسه تخمه های نشکسته
موهایت، نگاهت
لبت ؛آرزوی یک سلام...
سرما ، تاریکی ،
همان شب گریه ها .. اندکی طولانی تر
کدام یلدا؟
نام هیچ شبی بی تو
غیر درد نیست....
غافل ز چشم زار من وین قلب آتش خوار من
هم رنگ عطر یاسمن بر بالش سبز چمن
"یارم به یک لا پیرهـــــــن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مستست و هوشیارش کند"
چون سایـه اش در پـــای او افتـــادگی آموختم
در حسرت چشمان او در سوز عشقش سوختم
در ناله های نیمه شب گل برگ اشک اندوختم
"پیراهنی از برگ گل بهر نگارم دوختم
بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند"
ای بوی می تلخی نکن با شامه عمخوار من
ای نبض من آهسته زن نزد خیال یار من
ای قاصدک آرام رو در خانه ی دلدار من
"پروانه امشب پر مزن اندر حریم یار من
ترسم صدای پرپرت از خواب بیدارش کند"
مستفعلن آهستـــــه رو در سینـــه اشعار من
ای اشک من آهستــه ریز از چشم شب بیدار من
اه ای نسیم آهستــــه وز در کوچـــه دلدار من
"ای آفتاب آهستـــــه نه پا در حریم یار من
ترســـــم صدای پای تو خوابست و بیـــدارش کند"
شب یلدا
دردِ دلم گرفته با آفتاب
ماه در محاق
ستاره بی رمق
من و درخشش پرولاکتین
آغشته با هزار معمای نامکشوف...