پشت سر
چشم اسارت بسته بر توفان رویا زده ی دریا
پیش رو
همه سهم من از آسمان چشمهایت
همین تخته سنگ
دو وجب
که ایستاده بی سایه ای در گذر
قد آفتاب زده بر دوش همیشه ناهموارش
قدم از قدم نمیگیرم
تا صدای موج هم صدای تو نشده است
قدم از قدم نمیگیرم!
پشت سر
چشم اسارت بسته بر توفان رویا زده ی دریا
پیش رو
همه سهم من از آسمان چشمهایت
همین تخته سنگ
دو وجب
که ایستاده بی سایه ای در گذر
قد آفتاب زده بر دوش همیشه ناهموارش
قدم از قدم نمیگیرم
تا صدای موج هم صدای تو نشده است
قدم از قدم نمیگیرم!
آدمی بودم و از چشم تو دورم کردند
تا که مشغول غم نان شود این نامحرم
دست من بسته و در قلب تنورم کردندآزمون بود و بلا سنت دستان خدا
درس عبرت شدم و خلق مرورم کردندمثل یک اشک در آیینه ی چشمت بودم
آینه دفن شد و زنده به گورم کردندآنچنان سوختم از آتش پنهانی خود
تا شبی محرم یک جرعه ی نورم کردند
گفته خواهد شد که بی عشقش نزیست!
حال خود را مینویسم سالهاست
با تو یا بی تو کتاب بی کسی است
خواب لبخند تو دیشب دیدم و
از حسادت چشم دلخونم گریست
چشم هرز کوچه ها دنبال توست
سهم من از تو همین دلواپسی است
شانه بر مویت غزل بر وزن عشق
میسراید کز غمت آشفته کیست
درد دل با چاه میگویم خموش
چاه غمهایم به جز عکس تو نیست
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
صرف فعل عشق کل زندگیست
سیزدهم شهریور
جنگ نابرابریست
من مسلح نیامده ام!
محض رضای خدا
چشمهایت را غلاف کن ...
با ترسِ نه
آمیخته با دلواپسی و لرز
رو به آسمان میکردم به دستان دعا
روی میگرفت از رویم ، آسمان به نخوتی بی همتا
زل میزدم مثل خستگی در پیشواز پستوی خواب
به چشمان پر شعر خدا
چشم میدزدید خدا اما
مثل نشاط کوتاه باران بهار
بر بام خیال مواجم...
روح خسته
دست خالی ،چشم تر
حنجره هم وزن بغض
سینه هم پیاله ی آتش
هیچ دعایی از این خم رنگ اجابت نمیگرفت
گشوده نمیشد هیچ دری ،
هیچ گره ای
نه به دست ،نه به دندان
نه به صبر ، نه امید
مانده بودم بی کلید...
یک گوشه راست نمی آمد از حنجره سرنوشت سوزناکم
لبخندم را خدا
به اخمی در آغاز روی گرفتن به خشم
به پاسخ سوزناکش حواله میکرد
سر راه خدا مینشستم
راه کج میکرد مثل کلاه قلندران عصر حافظ
در حافظه پک شده از مردی به سرزمین من...
آری
چنین میشد
تو اگر خدای من بودی!
تو خدای منی؟!
9 شهریور
رحمی به پای لنگ عصایم نمیکنی
وقت نماز عشق لبت دیر شد گذشت
من آن عبادتم که قضایم نمیکنی
من آسمان چشم تو را پر گرفته ام
میترسی از چه ها که هوایم نمیکنی؟
مشتاق یادِ یاد تو هستم به هر دلیل
لعنت به من فرست دعایم نمیکنی
من تار و پود عشق تو ام چشم شاهد است
آه ای نگاه عفو خطایم نمیکنی؟
در گوشم ارتعاشِ مرور صدای توست
ای خوش نداترین که صدایم نمیکنی!
دست مرا که بند به پایم نمیکنی
هر نفس در سوز تند سینه ام همنام اوست
آیت تطهیر تصویر تو هستم سالهاست
منکه چشمم روز و شب در کار بار شستشوست
چشم میبندم تو را میبینم ای حک بر نگاه
لذت دیدار تو در یافتن بی جستجوست
من مسیحایم صلیبم خوابهای چشم توست
پلک بیدارم یهودای ِ من بی آبروست
عرصه ی تکبیر من بی چشمهایت بی وضوست
حال من با چشم تو اما همین "لا تقنطوا"ست
مژده ی "اکملت" در آغوش نازت آرزوست
*
گاهی خودم برای دلم تنگ میشود!
تا در میان خانه ی دل راه میروی
دلتنگیم به گوش دل آهنگ میشود
از روبروی آینه تا دور میشوی
آیینه هم برای تو دلتنگ میشود
آیینه ایست چشم من از فرط سادگی
در منظر نگاه تو پر رنگ میشود
دیدم من اولش به خدا نه من اولم
مثل دو کودکند چشم من و جنگ میشود
عین تعلل است نگاهم به چشم تو
تیمور چشم ترسوی من لنگ میشود
وقتی که اخم میکنی ای خالق غزل
شعرم اسیر قافیه ی سنگ میشود
من دورم از تو و گفتی که دور تر
این واحد قدیمیِ فرسنگ ، میشود؟
*
*
من روزه خوار چشم تو در قدر مطلقم!
پرده دوم
نگاهم که میکنی گیج میشوم!پای چوبی من فرار چشمهای تو را قدم زده است....
پرده سوم
امشب هم گذشت ...شب قدر چشمهایت.....
پرده چهارم
چیزی نمانده دادت بزنم. اشکالی دارد؟پرده بسته شد
خاطره بهاری که نیامد...
نقشه ی چشم ریا نقش بر این آب کنم
طلب عمر من از گوشه ی محراب کنم؟
که مگر کودک دل را نفسی خواب کنم
همه را شکل خودم عاشق و بی تاب کنم
تازه دیدار تو در دیدن مهتاب کنم
*
آن دو لب از نی صدای ناله را دزیده اند
سرخی گلبرگهای لاله را دزدیده اندچشمها با آن پف پنهان به زیر سایه ها
از نگاه ماه گویی هاله را دزدیده اندقطره های کوچکی از شرم با نام عرق
شب نم چشم پر آب ژاله را دزیده اندمویتان بانوی شبهای همه یلدای من
رنگ پر رنگ شب صد ساله را دزدیده اندبرق چشمان شما در آسمان این غزل
از ستاره شهرت دنباله را دزدیده اند
*
من شهید قبر گمنام تو در آیینه ام
شاهد بی حس اعدام تو در آیینه اممن کمانگیر نگاه از ابروی خورشید چشم
در کسوف نا به هنگام تو در آیینه امانتظار هیچ موعودی ندارد دین من
مومنِ میلادِ فرجام تو در آیینه امچشمهایم بسته انگشتان تاریکی دل
من جواب چشم ناکام تو در آیینه امفرصت تصویر سازی را گرفت از من نگاه
من خیال شعله ی خام تو در آیینه املایق نفرین تصویر لبان تو منم
بانیِ بی رحم اتمام تو در آیینه امیک سوال از آینه دارم منم یا تو بگو
در جواب محو آرام تو در آیینه ام
*