در موج جنون بی خبر از چون و چراییم
در ما چو خدا میکند از عشق نظاره
آیینه ی اوصاف خداییم ، خداییم
چندان که شنیدیم ز آوازه ی توفان
ما بی خبر از همهمه ی ما و شماییم
در چهره آیینه طوافی است که در رمی
فارغ شده از کعبه و میقات و مناییم
احرام جنون در خم ابروی تو بستیم
ما مروه ی خویشیم و صفاییم صفاییم
ما را ز تو امید ندا نیست در این طور
ما منتظر کوه به پژواک نداییم
مرگ است خجل پیش جدایی ، نتواند!
ما چشم وفا ، ذات وفا ، عین وفاییم
پرسی که چرا شور جنون ریخته در چشم
در سینه ی آیینه ببین در چه هواییم!
*