به شهر خیالِ دیدنت
یکی از همین پرسه های همیشه بهار...
خیابان گذر نکردن هر روزه ی تو
خود را دیدم از روبروی دور
می آیم
به من رسیدم
نگاهم کردم
-چه عجب؟راه گم کرده ای؟
به شهر خیالِ دیدنت
یکی از همین پرسه های همیشه بهار...
خیابان گذر نکردن هر روزه ی تو
خود را دیدم از روبروی دور
می آیم
به من رسیدم
نگاهم کردم
-چه عجب؟راه گم کرده ای؟
من روزه خوار چشم تو در قدر مطلقم!
پرده دوم
نگاهم که میکنی گیج میشوم!پای چوبی من فرار چشمهای تو را قدم زده است....
پرده سوم
امشب هم گذشت ...شب قدر چشمهایت.....
پرده چهارم
چیزی نمانده دادت بزنم. اشکالی دارد؟پرده بسته شد
خاطره بهاری که نیامد...
شده ام چو سنگ قبری به نشان بی نشانی
ز غمت کجا گریزم چو درون سینه هستی
خبرت کجا بگیرم که برون ز دو جهانی
سحرم طلوع چشمت شب من ندیدن تو
شب قطبیم تو باز آ که به صبحدم رسانی
شفقم دعا به این سو ، فلقم ندا به آن سو
عجبا تو قبله ی من که به هر طرف روانی
به طواف کوچه ی تو ز ره ِ نبوده آیم
تو مرا به جستجویت به کجا که میکشانی
شده خاک و خس بلند از قدمم به قلب صحرا
کند از توّهم خود به سر من آسمانی!
به خدا چنان گرفته دلم از نبودن تو
شده آرزوی مرگم همه سهمم از جوانی
نفسی بخند با من که نفس بریده بی تو
تو مرا دوباره جان ده به خدا تو میتوانی
تو حلول شور و شعری چو بهار در دل من
مپسند خشک و زردم به دمیدن خزانی
*
عزیز من مخواه از من که باشم رازدار امشب
به جبر چشمهای تو ندارم اختیــــار امشب
که دارم با خیال تو میان تـــــب قرار امشب
به رغم باد ِ دی دارم هوای نو بهار امشب
دلم پا میگذارد بی امان در خار زار امشب
به ساحل میزند موج غمت دیوانه وار امشب
تمنای شراب از شور مستی نیست رحمی کن
به خاک من بریز آبی نشیند این غبار امشب
مرا راحت نما آخر ز رنج بی شمار امشب"
*
هلا ای سنگدل معشوق صد ساله
بیا با من!
به بزم شعر مهمانم
بیا با من شراب واژه ها را با لب خشکیده ی دریای آتش
مهربان سازیم!
بیا همپای من با من!
به پای قاصدکهای جنون از باغهای کهنه می آیم
خبر ها دارم از آیینه ها در کنج تاریکی
فراموشی و ناکامی
خبر دارم من از پیمانه های خالی حافظ
به بزم مفتیان بی ترحم
در دل شبهای خون افشان
میان خلوت اعدام لبهایم
به دستور سکوت چشمهای اخم...
بیا بامن
بیا در عمق چشمان بهارینت پناهم ده
ندای آسمانها شو
میان پرده گوشم به احرام حرام یک بغل دلواپسی در شب
شراب و شعر و شور و عاشقی با توست
که سهم تو
تمام روزهای عمرِ این تنهاست
نفسهایم که در پای مقدس نامت ای گل
میشود پرپر
منم سهم تو از هستی!
قبای ژنده ی نیماست سهم من
که پیش کفشهای کهنه سهراب
گم کردم!
بیا همپای شرک انگیز من با من!
2/4/92
*
از صبر توبه کردم کان صبر ادعا بود
عمری به صبر بگذشت وان صبر کفر ما بود
در بارگاه ِ حیرت انگشت من تو دندان
دیدم که خواب وصلت کابوس مدعا بود
طوفان به جانم افتاد دریا نهنگ گردید
بر یونس دل من این ماجرا روا بود؟
طوفان بهانه کردم تا بی ادب نباشم
این کشتی ِ شکسته تقدیر ناخدا بود
در خواب رفته بودم وادی ورای وادی
بیدار باشِ پایم در دشتِ نا کجا بود
تا یک نفس بر آرم آیینه را شکستند
جرم نفس کشیدن آغاز ماجـــرا بودبیچارگی چو رعدی بر خواب ما و من زد
در خرمن سکوتم اندیشه ی صدا بود
دیدم چو دست اورا گفتم که خوش رسیدم
این رد خون به دستش پنداشتم حنا بود
فصل بهار ِ عجزست شورییده بلبل مست
آغوش غنچه نزدیک سر از تنش جدا بود
*
نگو به چشم من نیا به خانه ی تو میرسم
که از تمام کوچه ها به خانه ی تو میرسم
من از مسیر این صدا به خانه ی تو میرسم
پس از چراغ رهنما به خانه ی تو میرسم
چه از زمین چه از هوا به خانه ی تو میرسم
طواف خانه تو را به خانه ی تو میرسم
من از تواتـــر ندا به خانه ی تو میرسم
که از تمام کوچه ها به خانه ی تو میرسم
*
دل بی رحم تو اما نشـــود یار کسی
چشم غرق غم من گشـته هوادار کسی
بعد تو کی شود او باز گرفـتار کسی؟
ندهـد بخت سیاهـم مگــــر آزار کسی
بر سر کوچه ی تو پای کسـی کار کسی
که خدایا نشود خشــک شـوم دار کسی
تا که بر پای تو ناید قدمـی خار کسی
خوش بهاری است کنون گرمی بازار کسی
کــه بریدند مرا از دل نیــــــزار کسی
*
گلاب قبر من اشک بهار است
دل سنگش مرا سنگ مزار است
به چشمت گو چراغ سبز یا سرخ
مرا با زرد چشمک زن چه کار است
نگاهی کن به عمق زخمهایم
تن ِ روحم ز چشمت لاله زار است
خبر دارد جنونِ اشک از غم
عرق را شرم پنهان آشکار است
علاج عشق چشمت نیست مستی
شراب از دیدن چشمت خمار است
سکوت از واژه لبخند خالی است
لب خشکیده را از بوسه عار است
نفس را هر نفس میرانم از خود
نفس در دوری تو ناگوار است
جهان از نام تو غرق نداییست
صدایم انعکاس کوهسار است
نمیبینم نشان از خود در این دشت
دو چشمم خسته و آیینه تار است
دوام شور یعقوب است نبضم
دلم پیراهنی در انتظار است
*
در فراق تو خدا را هم پشیمان کرده ام
مثل ضجه بر سر آیینه ویران کرده ام
خویش را از سایه خود زان گریزان کرده ام
گوشه میخانه را در خانه پنهان کرده ام
برگ برگ باغ دل را خون به دامان کرده ام
خانه لبخند را عمری چراغان کرده ام
دشت را بر هر که دور از توست زندان کرده ام
سینه دی ماه سوزان را گلستان کرده ام
*
2/3/92
که آیینه اسیر جستجو نیست
که جز تسلیم راهی پیش رو نیست
مرا میلی به ننگ آبرو نیست
شراب عشق در بند سبو نیست
که جز بی آرزویی آرزو نیست
حواسم قطره ای با گفتگو نیست
که رد پای تو در جان او نیست
به باغت آبرو جز اب جو نیست
گلوی بلبلان بی های و هو نیست
از چه مرا میکشی در پی خود کو به کو
صفحه تقویم دل فصل تماشای توست
باد بهار منی میبری ام سو به سو
خون روان منی در تن من رگ به رگ
قطره باران منم در طلبت جو به جو
موی تو دیوانه ام کرده و بیچاره ام
قصه دراز است هان گوش بده مو به مو
ای لب تو قبله ام چشم تو آیینه ام
بوسه ندارم طمع نامم از آن لب بگو
گشته نهان در دلم دل شده از من نهان
هرکه نهانش کند هیچ مکن جستجو
رسته ز لفظ و بیان بی کلمات و زبان
بی خبر از من دلم یاد کند ذکر هو
قصه ی شوریدن است شعر یکی بود ما
در غزل کائنات واژه مبین غیر او
24/2/92
*
دل آیینه خویم راز دار است
عجین با خاک من راز تو گشته
لبم همخانه ی سنگ مزار استجنون گل داده در باغ دل من
به یمن چشم تو فصل بهار استخوشا خار رهت در پا نشسته
چمن از رد پایم لاله زار استبه طوفان کشتی دل خو گرفته
سکونش ناخدارا ناگوار استبنای کاغذی بیت غزلهاست
ولی در وزن عشقت ا ستوار استنسوزد بذر دل خشکیدن اشک
خدا خاک دلم را آبیار استنگار من بهار است و منم دی
گریزان از حضور من نگار استنفس را پاس نامش میدهد دل
نفسهای تب من در شمار استبگوییدش که آن با زندگان گوی
اگر گوید که بازآ وقت کار استتن شورییدگانت رو به قبله است
بمیرد هر که در عشقت دچار است11/2/92
*
ترک سجاده و صد دانه و فرقان کردم
من دل از کعبه ی آیینه مسلمان کردم
عقل را از تب عشق تو پریشان کردم
نور توحید از این کفر نمایان کردم
در گلوی هوس روز تو نالان کردم
یک نفس نیست که بی یاد تو در جان کردم
خویش را در پس انوار تو پنهان کردم
بند بر خویش زده راهی زندان کردم
یادی از نور تو آورد که مهمان کردم
فرصتم رفت به پایان و پیاله خالی
چه کنم حاصل میخانه چو حرمان کردم
محشر اشک به پا همره باران کردم
9/2/92
*