سوزنده آتشی است اگر سوز و آه عشق
آتش بهشت میشود از یک نگاه عشق
یوسف صفت به مصر دل از قعر چاه عشق
با اختیار نیست گذشتن ز راه عشق
این راز فاش کرد همین شد گناه عشق
ایمان چه کاره است در این کارگاه عشق
آتش بهشت میشود از یک نگاه عشق
یوسف صفت به مصر دل از قعر چاه عشق
با اختیار نیست گذشتن ز راه عشق
این راز فاش کرد همین شد گناه عشق
گفتم غزل رسوا کند لیلای مجنون خوار را
شد واژه از غیرت شرر آتش زد این اشعار را
از سرخی لبهای او شد لخته لخته سینه خون
از گل اثر این است این دیگر چه پرسی خار را
تا نقشی از لبخند او در ذهن من بگشود لب
تصویر ِ در همبند شد زندانی دیوار را
رد و قبول هیچ کس ارزش ندارد پیش دل
من مست و چالاک آمدم افکنده ام این بار را
در سینه ام جز یاد او جای سر سوزن کجا
ماندم کجا پنهان کنم این آه حسرت بار را
من روبروی چشم او او میشوم سر تا به پا
رنگ لبش گل میکند آیینه در تکرار را
پای درخت عشق او من خون غم را ریختم
هر کس خورد از میوه اش بیند عیان اسرار را
با ابرو و با چشم خود کردی اشاره که مگو
شرم و حیا را سوختم گردن زدم انکار را
شعله در شعله جنون میزند امشب به دلم
که ز بد عهدی تو پیش دل خود خجلم
منکر عشق من سوخته سرگرم همه
من بیچاره چرا از غم تو مشتعلم؟
غمم اندازه ادراک اقاقی ها نیست
که به اندازه ابهام زمستان کسلم
قدر یک ذره ندارد دل تو جای مرا
"گفتمت ذره و از گفته خود منفعلم"
میکشد پای جنونم دل این کوچه به دوش
گرچه هموزن تمنای تو من پا به گلم
گشتم از درد تو صد ساله خمیده پیری
گرچه مانده است دو سالی به حلول چهلم
خبر حال جهان را ز من بر خط پرس
که به تار غم عشقت همه جا متصلم
دل و جانم به فدایـــــت تو عزیز دلمی
تو که خود مشکلمی چاره هر مشکلمی
ایکه طوفان تویی و آبی و موج و قایق
تو به دریای غم عشق خودت ساحلمی
دیگ عشق تو به جوش و عرقم شرم حضور
اشک من مثل گلاب و تو عزیزم گلمی
میشد ایکاش نه یک روز که هم وزن نفس
چشم میدید گل من که تو در منزلمی
میشد ایکاش ببینم که شبی ، نیم شبی
ایکه ساکن شده ای در دل من همدلمی
دل بیچاره ام افسونـی رویایی هسـت
به گمانش تو هم ای میل دلم مایلمی
شده تفریق من از خود همه مساله ام
بی نهایت تویی و مساله را حاصلمی
این همه گوش که سر منشا این انکارند
کاش جای دگری رفته و سر بسپارند
یک دل سیر مگر نام تو را داد زنم
فـارغ از آنکـه ندای غزلــم بشمـارند
زنده ام در پس مرگ از نفس ناب لبت
این همه زنده جعلی همگی مردارند
دستهای تو گره کرده کمی آنسوتر
سیر بی رحمی تخریــب مرا معمارند
منکه تسلیم جنون بوده ام عمری راضی
همه ی روح و تنم در طلبت اصرارند
گر تو نزدیک من آیی به خیال قدمم
همه جا روی زمین کژمژ و نا هموارند
تو عجب فتنه ای ای نازترین آیه ی وحی
دین و ایمان من از خواندن تو بیمارند
رخصت خواب در آب است خیالی موهوم
یاد لبهای تو در چشم ترم بیدارند
چشمهایم همه جا در به در دیدارت
و دوپایم که در این کار مرا همکارند
شغل من نیست به جز یاد تو در هر نفسم
به خدا کار همین است ،همه بیکارند
روی دیوار به جز عکس تو باقی بار است
تو بگو آینــــــه از روی ترک بردارند
چشمهایت چه زمان عزم درو خواهد کرد؟
زخمهایی که میان دل من می کارند
نام تو در تب تند غزلم پنهـان است
واژه هــا پرده ی اســرار مرا ستارند
تا در ِ چشـم به غیـــر از تو ببندم همه جا
پلکهــــا پیش نگاهم به خدا دیوارند
میتوان مثل همه زیســت به آســانی جهل
چشمهـــــایِ پرِ رازِ تو اگر بگذارند
لب بنه ، مهر بزن بر لب من ، گو خاموش
آن لبــــانی که گشاینده این اسرارند
تا زخمــهای خاطـــره انکـــار می شوند
شب ضجـــه های فاجعه تکرار می شوند
من چشـــم خاطـــرات تو را خـواب میکنم
امــا به یـک نـگــاه تو بیدار می شوند
خالی نمیشود دلم از آنچه مال توست
خون دل است و اشک که انبار می شوند
من عاجــــز از هزینـــه سنگیـن دیدنـت
ایـن طعنـــه های عائله سربار می شوند
چون ره به امـن خانه رویت نمی برند
درهـــا برابــــرم همه دیــوار می شوند
آن بــــــره های آهــوی چشمـان نـــاز تو
بر من که می رسند ستمکار می شوند
در درس جبر عشق که چشمت معلم است
آیینــــه ها تفاضـــل دیـــدار می شوند
آیینه را شکستــــن من اشتبـــاه بود
غمهـــا در این مقابله بسیار می شوند
تـا کجـا منــت بیگانـــه ی دیگـــر بکشیم
یکشب ای دوست به آیینه بیا سر بکشیم
در نهــاد همه عالم تـب آه اندازیم
فعل آتــش زدنی در دل مصدر بکشیم
قفــس از سایــه دیـــوار اگر پر شده است
لا اقل با قلـــم عشـــق کمــی پر بکشیم
رخصـــت و قـــدرت پرواز نـــداریم قبـــول!
میتوانیم به خاک عکـــس کبوتر بکشیم؟
نیست در خاطره ها فعل رسیــدن انگار
شمـــع و پروانـــه چرا آخــر دفتر بکشیم؟
زجر خود را که نداریم از آن راه فــــرار
بهتر این است که با حوصله ، بهتر بکشیم
کام دل با دل ما هیـــچ نــدارد ربطی
هر قدم بر سر مین است چه معبر بکشیم؟
ما که خود عین بهاریم چرا میخواهـــی
ســـردی از فاصلـه ی بهمن و آذر بکشیم؟
صبـــر در دوری تو کــــار من ِ تنها نیست
تو بیـــا زحمت این درد بــرابـر بکشیم!
بنازاده -شهرام !